من پُر شده‌ام از حرف‌های مگو و از اشک‌های خشک شده در چشمانم نه گوشی‌ست برای شنیدن و نه شانه‌ای برای سرگذاردن! تنها بار زندگی را به دوش می‌کشم؛ صدای ساییده شدن شانه‌هایم زیر این بار را می‌شنوم و قلبی که گاهی نفس نفس می‌زند که مبادا از کار بیفتد! هوشیار باش... مبادا تعداد انسان‌ها و سر و صدا و شلوغی دنیا قاپ هوش و عقلت را ببرد؛ زندگی را تنها باید زیست حتی در شلوغ‌ترین جای دنیا...