هدایت شده از 🟨🟨💠 بصیرت 💠🟨🟨
روزی دست‌ها شمشیر ولایت را بوسیدند... نه از عشق، که از شهوت قدرت. بوسه‌شان نه نشان ارادت، که مُهر مالکیت بر ابزاری برای حذف بود. گفتند: «ما با ولایتیم» اما هر صدایی جز خودشان را، با فریادی بلندتر خفه کردند. عبای ایمان به دوش کشیدند، اما زیر آن، تیغ خیانت برق می‌زد. ولایت را عَلَم کردند، نه برای اطاعت، نه برای تبیین، برای آنکه هرکه مخالف‌شان بود، را به پای دار تهمت و تخریب بکشانند. و حالا همان‌ها ایستاده‌اند... نه پشت ولایت، که روبه‌روی آن، رو به قبله‌ی قدرت، و شمشیر دیروز را آرام، اما بی‌رحمانه، در سینه‌ی حقیقت فرو می‌برند. جرئت ندارند خود "ولایت" را هدف بگیرند، هنوز... اما گام به گام، تا سنگر "دفتر رهبری" سرلشکر باقری و اسم هایی از این است با موفقیت پیش آمده اند نقاب‌ها افتاده، و پرده‌ها کنار رفته‌اند: فتنه، نه از بیرون، که از درون برخاسته... از دل همان صفی که روزی فریاد "حق" سر می‌داد، اما دلش با باطل، معامله کرده بود. و این، فتنه‌ای‌ست که شمشیرش دو لبه دارد: یکی برای دشمن، و یکی برای خودی‌هایی که باور داشتند. خطر این‌یکی، از هر دشمن پیشین عمیق‌تر است... چون از دل جبهه‌مان آمده، و در آینه‌ی خودش، چهره‌ی ما را دارد. به یـــــزدان که گـــــر ما خرد داشتیم