📌 به بهانه سالگرد شهدای کربلای چهار وشهدای غواص ......پس از رسیدن روز موعود لباسهای غواصی را پوشیدند. طبق رسم عملیاتهای قبلی همدیگر را در آغوش گرفتند و از آخرین لحظه های با هم بودن می گفتند. در این خدا حافظی به قول بچه های جبهه فلق ها بیشتر شده بودند. در حالی که همه غواص ها کوله های خود را تحویل و سوار ماشین می شدند تا سریع به منطقه عملیاتی شلمچه و عملیات کربلای ۴ برسند علی با عجله اومد یک اورکت در دستش بود به من داد گفتم این چیه؟ گفت یادگاری از طرف من. گفتم باشه فردا که هوا سرد میشه میدم بپوشیش. گفت این آخرین دیدار ماست. به شوخی هولش دادم گفتم این چه حرفیه می زنی تو همیشه موقع عملیات اینو میگی. گفت این بار حتمیه گفتم تو رو خدا مواظب خودت باش تو پدر نداری و فرزند بزرگ خانواده ای مادرت از غصه می میره. گفت خدای اون هم بزرگه. خیلی حرفشو در این یکی دو دقیقه آخر جدی نگرفتم تا نگاهم به دستانش افتاد. گفتم توکه هیچ وقت موقع عملیات حنا نمی بستی گفت حالا فهمیدی که این آخرین دیدار ماست؟ تنم لرزید. در همین حال در اون تاریکی و ظلمات شب سوار نفربرها شدیم تا به خط مقدم بریم. به صحبت های علی فکر می کردم. چند ساعته به منطقه عملیات رسیدیم. بعد رسیدن ما زمانیکه غواص ها داخل رود خروشان اروند بودند دشمن ناگهان زمین و دریا رازیر آتش سنگین خود قرارداد. بچه ها ی گردان ما در باتلاقهای ورودی به آب بطرف دشمن در تله مین و سیم خاردارها گیر کرده بودند. دشمن روی سر ما مسلط بود.