سپهبد شهید حاج «قاسم سلیمانی» 30 فروردین 96 پس از خواندن «وقتی مهتاب گم شد» با راوی کتاب این گونه درد و دل کرد
بسمهتعالی
عزیز برادرم علی عزیز
همه شهداء و حقایق آن دوران را در چهرهی تو دیدم.
یک بار همه خاطراتم را به رخم کشیدی. چه زیبا از کسانی حرف زدهای که صدها نفر از آنها را همینگونه از دست دادم و هنوز هر ماه یکی از آنها را تشییع میکنم و رویم نمیشود در تشییع آنها شرکت کنم. ده روز قبل بهترین آنها را -مراد و حیدر را- از دست دادم، اما خودم نمیروم و نمیمیرم، در حالی که در آرزوی وصل یکی از آن صدها شیر دیروز لهله میزنم و به درد «چه کنم» دچار شدهام. امروز این درد همه وجودم را فراگرفته و تو نمکدانی از نمک را به زخمهایم پاشاندی. تنهای تنهایم.
عکست را بر روی جلد بوسیدم ای شهید آماده رفتن و دوست ندیدهام که بهترین دوستت را در کنارم از دست دادی. امیدوارم سربلند و زنده باشی تا مردم ایران در زمین همانند دب اکبر در آسمان نشانی خدا را از تو بگیرند و به تماشایت بنشینند».
برادر جاماندهات
قاسم سلیمانی
@dadhbcx