🍂
🔻
#پوتین_قرمزها 10
خاطرات مرتضی بشیری
✦✦✦✦
یکی شان، که تودار به نظر می رسید، فوری «بفرما» زد. اما دو تای دیگر با تردید نگاهم کردند.
لحظه ای سکوت حاکم شد. گفتم: «ناخواسته صدای شما را شنیدم که داشتید از فلانی گله می کردید. به او می گویم رفتار بهتری با شما داشته باشد. به او حق بدهید. به خاطر کارش نمی تواند خیلی هم نرم رفتار کند. شما که نه، اما کسانی بوده اند که از رفتار خوب برادران ما سوء استفاده کرده اند.»
همان که بفرما زده بود، سر تکان داد، که حرف هایم را درک می کند. یکی از آنها، که در اولین برخورد با تردید نگاهم کرده بود، . از در دلجویی در آمد. سر صحبت میان ما باز شد. دقایقی بعد، آنها بی رودربایستی با من به گفت وگو نشستند. برایم جالب بود که در مدت کوتاهی به من اعتماد کردند و از در دوستی در آمدند.
چند روزی گذشت. یک بار دیگر آنها را در حیاط اردوگاه دیدم و با هم حرف زدیم. جالب بود که بی پرده از هر دری سخن گفتند؛ حرف هایی زدند که دور از انتظارم بود.
این روش را با چند اسیر دیگر هم امتحان کردم. در مدت زمان کمی، احساس راحتی، امنیت، و دوستی کردند و با من به گپ وگفت نشستند. طی آن صحبت های دوستانه، اطلاعات مفیدی به دست آوردم که با روش برادران در قرارگاه هرگز نمی شد به آن دست یافت.
یکی دو روزی از شروع کارم در مدیریت جنگ روانی می گذشت که محمد شیرازی به من گفت: «آقای توکلی، شما وزارت امور خارجه ای هستی، ممکن است بعد از جنگ به مأموریت خارج از کشور بروی. در بین نیروهای خودی شاید کسی اسیر بشود و نامی از شما ببرد. این نام روی آنتن ها برود و برایت مشکلی پیش بیاید. بهتر است با اسم خودت شناخته نشوی.»
دستی به شانه ام زد و گفت: «حاج علی آقا، قبل از شروع کار اسم مستعاری برای خودت انتخاباتی کن!» .
برای انتخاب نام مستعار به سراغ اسم فرزندانم رفتم. چون قرار بود با عربها سر و کار داشته باشم، نام پسر بزرگم را انتخاب نکردم؛ چون کنیه من به نام او ساخته می شد و من در اصطلاح آنها
"ابوطاها" بودم. نام دومین پسرم را انتخاب کردم، که آن موقع شش هفت ماهه بود؛ مرتضی. نام خانوادگی بشیری را هم انتخاب کردم تا از آن مفهوم بشارت استنباط شود.
🔸 ادامه دارد ⏪
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂