🍂 🔻 الی بیت المقدس قسمت نوزدهم ✍️...محسن اصرار کرد که با ما بیاید و به رضا گفت امشب بگذر و بگذار بروم. رضا به او هم اجازه داد و شش نفرمان بی توجه به تیراندازی تیربار به سمت آن دویدیم. شمشیری هم دعای فرج امام‌زمان(عج) می‌خواند و هم آرپی‌جی می‌زد و هم نیروهایی را که سر راه کُپ کرده بودند بلند می‌کرد و ترغیب به جنگیدن می‌کرد. هنوز به تیربار نرسیده بودیم که ناگهان چیزی که احتمالا‌ً گلوله مینی‌کاتیوشا بود وسط ما به زمین اصابت کرد و منفجر شد . بهروز شمشیری و محسن نوذریان و صادق کرمانشاهی ترکش خوردند و به زمین افتادند . کوله آرپی‌جی ۷ سید مرتضی حسن‌زاده و هادی مذهب‌جعفری هم ترکش خورد و به آتش کشیده شد . هادی در همان لحظات اولیه بر اثر شدت آتش گلوله‌ها و انفجار آن‌ها به شهادت رسید و هیچ صدا یا حرکتی نداشت . اما سید مرتضی مرتب فریاد یا حسین و یا مهدی می‌زد و زنده بود ، بنابراین به هر طریقی کوله آر‌پی‌جی را از او جدا کردم و آتش لباسش را خاموش نمودم . به محض پرت کردن کوله به چند متر آن طرف‌تر ، کوله ناگهان منفجر و شعله‌ور شد. سراغ صادق کرمانشاهی رفتم و او را صدا زدم، ولی جوابی نداد . تصور کردم شهید شده است . بعد سراغ بهروز شمشیری رفتم . او به من گفت: «من حالم خوب است. به بچه‌های دیگر برس .» من عقب‌تر رفتم و عبدالرضا دغاغله را که امدادگر بچه‌ها بود به بالای سر بچه‌ها بردم ... ادامه دارد @defae_moghadas 🍂