🍂
🔻 الی بیت المقدس
قسمت بیست و سوم
✍️...تاریک بود و نشانهروی چندان دقیق نبود. بدنة تانک بزرگتر بود، اما به سمت برجک آن شلیک کردم و به آن اصابت نکرد. حسین نوری که بسیار کمحرف و محجوب است در حالی که میخندید گفت: «به این نزدیکی نتوانستی بزنیاش؟!» من هم خندیدم. سرنشینان تانک ترسیدند و پس از توقف، همة سرنشینانش پیاده و تسلیم شدند. اگر تیربارچیِ تانک شلیک کرده بود، تلفات زیادی به گردان وارد میآمد، اما خوشبختانه خداوند ترسی در دل آنها انداخت که هیچ مقاومتی نکردند.
هوا که روشن شد، موقعیت خود را دقیقتر پیدا کردیم. ما به پشت گمرک خرمشهر رسیده بودیم. در آنجا مستقر شدیم. دقایقی بعد یک لودر آمد و مشغول احداثِ خاکریز شد. دو نفر از رزمندگان، تانکِ غنیمتی را به راه انداختند و پشت خاکریز مستقر کردند. آن تانک در آن شرایط تنها سلاح سنگینِ موجودِ نیروهای خودی شد. خدا را شکر کردم که دیشب نتوانسته بودیم تانک را منهدم کنیم.
نیروهای عراقی مستقر در خرمشهر کاملاً در محاصره افتاده بودند و ارتباطشان از طریق جادة شلمچه بهکلی قطع شده بود. یکی دو ساعت به ظهر مانده بود که پرچمهای سفیدی از دور دیده شد و نیروهای عراقی فوج فوج تسلیم شده بودند و به سمت نیروهای خودی میآمدند. یک افسر عراقی در میان آنها بود که با غرور خاصی با بچهها صحبت میکرد و میگفت: «شما باید طبق معاهدة ژنو با ما افسران برخورد کنید.» بچهها از لحن مغرورانة این افسر قدری ناراحت شدند اما چون اسیر بود نمی توانستیم با او برخورد بدی کنیم . هنوز از سمت داخل خرمشهر به سمت بچهها و اسرا تیراندازی میشد...
ادامه دارد
#کتاب_دین
@defae_moghadas
🍂