🍂
🔻 آنروز
در اسارت
▪️ داریوش یحیی
با خارج شدن او از بهداری و اردوگاه سربازان سریع درب آسایشگاه ها را باز کردند و بچه ها طبق معمول و البته با تأخیر به طرف دستشویی ها دویدند، من هنوز در بهت خبر رحلت حضرت امام هاج و واج بودم نمی دانستم چه کنم، فعلاً در اردوگاه تنها کسی که خبر داشت من بودم رادیو عراق هم موزیک پخش می کرد، در این فکر بودم چه کنم بگذارم عراقیها اطلاع رسانی کنند، اگر من این کار را انجام دهم ممکن است برایم دردسر داشته باشد و هزاران سئوال دیگر که مدام از خود می پرسیدم و در کریدور که ممنوع بود کسی صبح ها در آنجا قدم بزند حرکت می کردم و اشکهایم بی صدا و بی اختیار از دیدگانم جاری بود، مجید همیشه مواظب من بود و من این مراقبت را فهمیده بودم ولی وانمود می کردم که نفهمیده ام.
یک لحظه به بهانه اینکه چرا توی کریدور راه می روی و چرا اشک میریزی مرا به کنار پله آسایشگاه ۳ کشید و گفت چیه پسر با نگاه به چشمان مجید بغضم ترکید، گفت چی شده گفتم امام امام امام مرد با شنیدن این کلام کشیده محکمی به صورتم زد و گفت توهم شدی شایعه پراکن؟ این چیه میگی، گفتم بخدا شایعه نیست من از دهن عمید نزار شنیدم، از رفتار و کشیده محکم مجید که همیشه مثل برادر بزرگترم بود و مرا در همه کارهایم تشویق می کرد خیلی ناراحت شدم و کشیده او را بهانه گریه باصدای بلند قرار داده با دو به آسایشگاه خودمان رفتم، محمود ، رضا و قاسم آمدند تو آسایشگاه دنبالم. مجید هم برای دلجویی آمد ولی نمی توانستم جلوی اشک هایم را بگیرم مجید سرم را دربغل گرفت و دلداریم میداد انگار خودش هم باور کرده بود و بی صدا اشک می ریخت، ناگهان پخش موزیک از بلندگوها قطع شد و صدای مجری اخبار رادیو عراق اعلام کرد سندی کم بعد قلیل بیانا"مهما"مهما"جدا"،مهم،
بعداز چند بار تکرار و پخش مارش حمله ارتش عراق، همه اسرای کمپ ۹ رمادی در جای خود ساکت متوقف شده و به رادیو گوش می دادند، مجری رادیو بالاخره خبر درگذشت امام را اینگونه اعلام کرد: البیان... صادرا" من القیادت الآمت قوات مسلح
وفقا لأخبار إيران ، توفي السيد روح الله الخميني الليلة الماضية
با این خبر کمپ ۹ رمادی با ضجه و فریاد اسرا به هوا رفت و همه در وسط اردوگاه به گریه و ناله افتادند....
@defae_moghadas
🍂