🍂 🔻عروج 7⃣ عزت الله نصاری تشنگی و گرسنگی را با همون چندتا قوطی کمپوت و نان خالی برطرف کردیم. توی یکی از ماشینها یه سرنیزه پیدا شد و درب کمپوتها را باز کردن. نماز ظهر و عصر را شکسته خوندیم و از فرط خستگی هر کسی یه گوشه ایی خوابش برد. سروصدای نزدیک شدن یه ماشین سنگین بیدارمون کرد. یه لودر از پشت سر بطرف ما میاومد، با سرعت یه خاکریز در کنار جاده برامون زد، بنده خدا خیلی مهارت داره، حالا از دوطرف در امان هستیم. طول خاکریز حدود ۲۰ متر شده و تقریبا همه ی نیروهای پیاده و ادوات میتونند پشت این خاکریز از دوجهت در امان باشند. از سمت خرمشهر سیاهی بزرگی به سمت ما در حال حرکته، حسین قطب زاده با دوربین دستی اش بررسی میکنه ولی بعلت وجود سرآب نمیتونه چیزی تشخیص بده، بعضی از بچه ها میگن سیاهیِ نخلستانهای اطراف خرمشهره. سوار نیسان شدیم و بسمت سیاهی حرکت کردیم. حدود یک کیلومتری نرفته بودیم که شلیک و انفجار چندین گلوله ی تانک باعث توقف مون شد، اون سیاهیها ۱۰-۱۵ تا تانک هستن که دارن بطرف ما میان. دیگه فرصتی برای برگشتن به پشت خاکریز نیست، سریع پیاده شدیم و ایندفعه قبضه ۱۲۰ را برپا کردیم و تند وتند شلیک کردیم. تانکها زیادن و گلوله بارونمون می کنن، منوچهر با تفنگ ۱۰۶ دو سه تا شلیک کرد ولی موفق نبود. یه گلوله کنار جیپ خورد و منوچهر بسمت خاکریز عقب نشینی کرد. @defae_moghadas 🍂