🍂
🔻عروج 8⃣
#آبادان
عزت الله نصاری
سید طالب فریاد میزنه هر کسی یه چیزی را بیاندازه توی وانت و بره عقب.
من بیسیم و یه گلوله را بغل کردم و بسمت وانت دویدم، دوسه قدم مونده به نیسان یه گلوله ی تانک پشت سرم اصابت کرد و منفجر شد.
بیسیم را پرتاب کردم توی وانت، ضجه ی دلخراش سیدطالب بلند شد: عمو کاظمی شهید شد بچه ها کمک کنید.
نگاه کردم در محل اصابت گلوله گرد وغبار و دود غلیظی پیچیده ولی لای اینهمه دود و خاک لباس سبزرنگ عموکاظمی میدرخشه.
خودم را رسوندم به سیدطالب، در حال گریه و ناله است.
من از شانه ها و سیدطالب از پاهای عمو کاظمی گرفتیم و بلندش کردیم، من خب نه خیلی زور دارم نه قدرت کافی ولی عموکاظمی را نمیشه رها کرد. محکم گرفتمش و شروع به دویدن کردیم.
راننده نیسان و بچه هایی که توی وانت نشستن با فریاد از ما میخواهند که سریعتر خودمون را برسونیم، شلیک تانکها قطع نمیشه.
محمود بازیاری و چند نفر دیگه از سنگرهایی که بالای جاده است بسمت وانت سرازیر شدن.
جیپِ منوچهر داره بسمت خاکریز جدید میره که انفجار همزمان چندین گلوله ی تانک در کنارش باعث دستپاچگی شد و با همون سرعت به خاکریز کوبید.
جیپ از خاکریز بالا رفت و به پرواز دراومد، منوچهر خودش را پرت کرد بیرون.
نفسم به شماره افتاده چرا به نیسان نمیرسیم؟
لحظات به سختی و تلخی و وحشت داره میگذره، چندین انفجار هم لابلای بچه هایی که از جاده بسمت ما سرازیر شده بودن انجام میشه.
ایندفعه تانکهاشون خیلی هوشیارانه عمل میکنن و همه را میزنند.
به نیسان رسیدیم، تمام توانِ باقیمانده را توی بازوها جمع کردم و عموکاظمی را بسمت نیسان فرستادم.
نیسان ارتفاع داره، من، هم کوتاه قدم هم کم زور، زورم نرسید و پیکر شهید به درب نیسان خورد نفسم بند اومده زورم هم تموم شده
سیدطالب فریاد میزنه کمک کنید عموکاظمی را سوار کنیم.
دوباره امتحان کردیم، دوسه نفر از توی وانت هم کمک کردن و پیکر شهید وارد نیسان شد.
دو دستی درب عقب را چسبیدم، نیسان از جا کنده شد و با آخرین سرعت بسمت خاکریز جدید فرار کردیم.
#پیگیر_باشید
@defae_moghadas
🍂