در پول داری؟ گفت: نگران نباش، به اندازه کافی هست. خیالم راحت شد. از حسین تشکر کردم و همراه رمضان، سالن فرودگاه را ترک کردیم. وقتی به مدرسه رسیدم، مادرم آنقدر خودش را زده بود که دیگر نایی نداشت. او را سوار ماشین کردیم و به سمت تهران راه افتادیم.
ادامه دارد ⏪
@defae_moghadas
🍂