🍂 🔻 ‌۴_گردان‌کربلا ۸ حسن اسد پور شب سختی را بعد از تمرین می‌گذراندیم و خستگی از سر و کله مان بالا می‌رفت. در همین شرایط به یاد شرایط یکی دو شب پیش و موقع جابجایی از پلاژ اندیمشک به اروند افتادم و مقداری تسکین پیدا کردم. آن شب بخاطر حفظ امنیت عملیات، همگی در کامیون ها سوار شدیم و پلاژ اندیمشک را به مقصد اروندکنار ترک کردیم! ساعتها در کامیون، فشرده و متراکم نشسته بودیم، هوای سرد زمستانی، آنهم در عقب کامیون و بدون هیچ پتو و امکاناتی ...حتی جایی برای این پا و آن پا کردن هم وجود نداشت! " صباح حزباوی" با آن جثه حجیم‌ش روی من نحیف تکیه داده بود! بطوری که به بدنه کامیون پرس شده بودم و شوربختانه " کلاشم" را پشت کمرم گذاشته بودم و بدتر اینکه نوک " گلنگدن" آن در کمرم نشسته بود !!😟 آن شب و آن ساعت‌ها اگر چه سخت گذشت اما با شور و شوقی همراه بود و عشقی که همیشه در وجودمان بیشتر و بیشتر می‌شود. تکلیفی که به آن اعتقاد داشتیم و داریم، و آن حفاظت از انقلاب و امام بود که باید تا ظهور از آن در هر شرایط دفاع کنیم و پایش همه چیزمان را بدهیم! بچه ها همین که پی بردند کامیون به سمت آبادان، خرمشهر در حرکت است همه باهم و با هدایت و پیشگامی "سیدباقر" همنوا شدند که: " وضوی خون گرفته ایم برلب کارون غسل شهادت کرده ایم برلب کارون" (نوحه ی حاج صادق آهنگران) و تا این بیت تمام می شد، گروهان یک صدا می خواند: " لب کارون ، چه گل بارون، می شه وقتی که می شینن دلدارون "!!!!😂 و صدای خنده ها و قیل وقال بچه ها بلند می‌شد! تو گویی که به اردوی تفریحی می روند! شاد، با روحیه ای بالا چشم " علی بهزادی" را دور دیده بودند! البته که گاه کامیون توقف کرده و علی از دیواره آن بالا می‌آمد و تذکری محکم می داد و سکوت .... و دوباره .... تا جایی که آخرین تذکرش حالتی ملتمسانه و خواهش گونه داشت !!! حالا یک قدم به عملیات نزدیکتر شده بودیم. عبور ما از اروند هم آزمون دیگری بود تا غواصان خط شکن گردان کربلا نمره قبولی بگیرند و بدین سان گردان عازم منطقه عملیاتی شود. یعنی آبادان !.... همراه باشید @defae_moghadas 🍂