🍂 🔻 ۴__گردان‌کربلا ۱۱ سالن تصفیه خانه جزیره مینو، تاریکِ تاریک، بی هیچ نور و روشنایی! نزدیک ِنزدیک به دشمن ! در همان تاریکی مطلق لباس غواصی به تن کردیم! فقط تشخیص افراد از روی صدا ممکن بود! آخرین شام را آوردند. " گردو و عسل " حال در آن تاریکی مطلق چگونه ظرف گردو را پیدا کنیم و در ظرف عسل فرو کنیم و.... یادش بخیر در آن تاریکی مطلق پای چه کسی بود که دستانمان را در ظرف عسل زیر کرد، خدا می داند! 😄 و وضعیتی که بعد از آن برای همه ما پیش آورد. چه سری بود، نمی‌دانم. هر چه بود شهد عسل بود و برای بعضی،ها خوش یُمن آهنگ حرکت زده شد. در محیط باز به صف شدیم! گروه ما "حمیدیان مقدم" و " عیسی جابری" در دسته سلمان به فرماندهی "حبیب میاحی" بود! آخرین گروه از آخرین دسته ! در تاریکی متوجه شدم، کسان دیگری هم به صف ما پیوستند! حاج اسماعیل فرجوانی و تعدادی از کادر گردان! با شنیدن صدای حاجی دلم قرص شد! ولی مگر حاج اسماعیل فرمانده گردان نبود! مگر نه اینکه او باید کم‌خطرترین مکان را انتخاب می‌کرد تا بماند و فرماندهی کند!......تازه راز انتخاب چهار جانشین قدر را برای خود می‌فهمیدم! هر چه بود درایت فرماندهی‌ش بود و آینده نگری او از اهمیت شکستن خط. اولین ماموریت بود که در کنار قهرمانی چون او قرار می گرفتم! از ذکاوت و بزرگی و تجربه حاجی زیاد شنیده بودم! حاج اسماعیل بی قرار بود و پی در پی سراغ از امور پشتیبانی می گرفت! لحظاتی بعد " علی بهزادی " آمد و بدون مقدمه به حاج اسماعیل تذکر داد! دریافتم که با شروطی اجازه حضور به حاجی در صفوف غواصان داده اند! دو یا سه بار علی تاکید کرد و حاجی هم چون نیروی ساده ای پذیرفت! طناب ها را آوردند و یکی پس از دیگری در سیاهی شب کنترل شدیم! حرکت بسوی ساحل آغاز شد! آغازی که برای برخی شروع راهی تازه بود !! 👇👇👇👇