همه جا روشن و صدای رگبارها پیوسته شد! در آن لحظات دیگر تمام عراقی ها به جنب و جوش و وحشت و هیاهو افتادند! برخی بی هدف بسوی ساحل ما شلیک می کردند! یک قبضه پدافند ضدهوایی چهارلول بی امان از روبرو شلیک می کرد! سوای قدرت تخریب گلوله ها، صدای مهیب آن فضا را پرکرده بود! یک قبضه توپ ۱۰۶ ، تیربارها ، نارنجک انداز پلامین، آر پی جی و نارنجک های دستی در میان "جیغ و داد" عراقی های وحشت زده .... عدو .... عدو.... ایرانی .... ایرانی .... صدای "پارس" سگ هم از سیل بند دشمن شنیده می شد! آن چه به نظر می رسید، ما در لابلای چولان ها و گل ولای ساحل در استتار نسبتا خوبی بودیم اما این بدین معنا نبود که از شلیک‌ها در امان باشیم! در آن لحظات خطیرِ مرگ و زندگی، همه منتظر و گوش به فرمان ! بالاخره معبر با تجربه و کیاست "حاج اسماعیل" پیدا شد! و حکمت حضور او در صف اول گردان و بین غواصان بیشتر خود را نشان داد. (آنچه به خاطر دارم) مسافتی را را بصورت طولی در گل ولای و چولان های ساحل پیمودیم تا به معبر رسیدیم! انفجارها نه فقط به گوش‌ها، بلکه به جمجمه هم فشار می‌آورد! بوی تند باروت همه جا را فراگرفته بود! حرکت سینه خیز غواصان در معبر به کندی صورت می گرفت! هر چه بسوی سیل بند دشمن نزدیک تر می شدیم، تراکم شلیک و نارنجک ها بیشتر می شد! صدای غرش مهیب توپ ۱۰۶ شاید از تیر و ترکش بدتر بود! از بشکه های انفجاری فوگاز و مین های والمر خنثی شده توسط بچه های تخریب گذشتیم اما عبور از خطوط سیم خاردار سخت و پردرد سر بود! ادامه دارد @defae_moghadas 🍂