🍂 🔻 یاد یاران قسمت سوم: کفپوش سالن‌شان را نظاره کن! از قالی دست بافت و فرش‌های ماشینی هزار شانه کاشان و مشهد و کویر یزد خبری نیست، تنها موکتی نازک مانند برگ کاغذ همه دار و ندارشان بود آن هم برای نشستن بر آن و برای پهن کردن سفره شان و جلسات‌شان، بر روی تخت‌ها نگاه کن و بیاد بیاور روزی را که یکی نشسته بود مشغول دل نوشته و یا وصیت نامه، یکی خسته از فعالیت روزانه مشغول استراحت، سفره وحدت‌شان را یاد کن خبری از مرغ بریان و چلوکباب برگ و کوبیده و شیشلیک نبود. غذایی ساده در بشقابهای دونفره در کنار هم، برادرانه و یکرنگ، بی ریا و خوشدل، عده ای هم خدمتگذار بنام شهردار برای پهن کردن سفره، توزیع غذا و شستن ظروف و نظافت آسایشگاه، قرائت قرآنشان را بیاد داری؟ همگی شب‌ها قبل از خواب بر روی موکت نازک می نشستند و سوره واقعه جمعی می خواندند و می خوابیدند، یادت هست؟ بعضی هاشون موقع شنیدن نام حورالعین خنده شان می گرفت و خجالت می کشیدند و قرمز می شدند.... و آخر هم شهید شدند و به وعده الهی یعنی حورالعین‌شان رسیدند، وَحُورٌعِینٌ کَاَمْثَلِ اللُّوالمَکْنُون، تنها گرما بخش سالن هم در زمستان بخاری نفتی اهدایی مردمی بود و در تابستان هم تنها نسیم خنکی که بر آنها می وزید باد کولر آبی بود که اگر آن هم به کمک خیّری نیکوکار نصیب‌شان شده بود، اکنون به امروز بیا و ببین نه شور و حالی و نه قرائت قرآنی و نه سفره وحدتی و همه جا سکوت و خاموشی است، کسی نیست! یا شهید شدند و یا در حسرت دیروز می سوزند حال که با دیدن جای خالی دوستانت غمی بر غم‌های دلت افزوده شد و چشمانت خیس اشک شد بیا و در پای تپه کنار سالن ها با ادب و احترام بایست، همان تپه ای که بچه ها به خاطر عرفانی بودنش تپه عرفانش نامیده بودند و بیاد بیاور بالا رفتن بچه ها از تپه را ، یادت هست چطور بچه ها عارفانه دم دمای غروب با وضو آرام آرام به بالای تپه می رفتند و به انتظار اذان می نشستند؟ حالا قدم بر تپه بگذار و آرام بالا برو بیاد آن روزها، ببین هنوز عرفانی است و شورانگیز، یادت می آید بعضی ها به تنهایی نشسته بودند و در افکارشان فرو رفته و دفتر اعمالشان را مرور می کردند و تعدادی در کنار هم مشغول گپ و گفت دوستانه؟! چه عرفانی داشت تپه عرفان و چه خوش سلیقه بود او که تپه را به این نام خواند ، کمی بالای تپه بایست و آن دورتر پشت تپه را ببین، آن خیمه ها و چادرها را در دل ماسه ها یادت هست؟ خیمه گاه بهترین و مخلص ترین مجاهدان بود ، آری واحد تخریب را می گویم، مگر هر کسی توان رفتن به واحد تخریب را داشت که آنجا ایمانی قوی و اخلاصی شورانگیز می خواست ، داوطلب رفتن به واحد تخریب باید اول داوطلب شهادت می بود چون در آنجا اولین اشتباه آخرین اشتباهت بود و اگر پایت روی مینی می رفت برداشتن پا یعنی قطعی آن. و اگر سیم تله مین والمری هنگام خنثی کردن قطع نمی شد مین منفجر می شد و تمام بدنت مملو از ساچمه‌های بی رحم ، خیمه هاشون را بیاد بیاور چه ساده و بی ریا ....... «حسن تقی زاده» ادامه دارد @defae_moghadas 🍂