🍂🍂
🔻ملاصالح قاری 9⃣6⃣
👈 بخش سوم: مترجم صدام
قدوری که سعی می کرد خونسردی اش را حفظ کند، گفت: |
- صلیب سرخی ها به خاطر تعطیلات کریسمس رفته اند و نیستند. شما نمی توانید با آنها صحبت کنید. در ضمن سيد الرئيس می خواست کار خیرخواهانه انجام دهد و یک جانبه شما را به ایران بفرستد. شما باید اعتصابتان را بشکنید.
نمایندگان اسرا گفتند: تا زمانی که به خواسته هایمان رسیدگی نشود، ما دست از اعتصاب برنمی داریم.
قدوری که از شهامت نوجوانان اسير متعجب شده بود، حرف هایشان را تا انتها شنید و در آخر گفت:
- شما اعتصابتان را بشکنید، من هم قول می دهم ترتیبی بدهم که شما را به اردوگاه بفرستند.
با این قول، قرار شد بچه ها به اردوگاه برگردند و اعتصاب غذا را بشکنند.
روز چهارم دو نفر از بچه ها را که بدحال تر از بقیه بودند وسط زندان خواباندیم و از پشت در سرباز عراقی را صدا زدیم. از دریچه در وقتی چشمش به دو نفری که وسط زندان خوابیده بودند، افتاد، سراسیمه اوضاع را به مقامات بالاتر گزارش داد و آنها را به بیمارستان منتقل کردند.
پس از انتقال آن دو به بیمارستان، فضای زندان سنگین تر از قبل شد. دیگر از سینی صبحانه و... خبری نبود. دستشویی رفتن هم از شب قبل ممنوع شده بود.
روز چهارم را بچه ها تشنه و گرسنه در حالی گذراندند که انگار ساعتهای پایانی عمرشان است و چیزی نمانده که از شدت تشنگی و گرسنگی بمیرند.
روز پنجم روز پیروزی بود. دو سه ساعتی به اذان ظهر مانده بود که ابووقاص داخل شد و به دستور او اعلام کردم:
- لطفا بلند شوید. یا الله! به هر سختی و زحمتی که بود یکی یکی بلند شدند. ابو وقاص گفت:
- آماده بشید. می خواهیم به اردوگاه ببريمتان!
با شنیدن این حرف همه از جا بلند شدند و جان دوباره گرفتند. از اینکه توانسته بودند حرفشان را به کرسی بنشانند خوشحال بودند. یک ساعت بعد از آن به من خبر دادند که فرستاده اند دنبال آن دو نفری که در بیمارستانند و به محض آمدن آن دو، مینی بوس حرکت می کند.
پیگیر باشید در
در پیام رسان ایتا👇
@defae_moghadas
🍂