🍂 به خاطر هدفی که داشتم مشکلات برایم آسان می شد و احساس رضایت و آرامش می کردم.
°°°°
میرسید می گفت: «تو طبیعت کمال گرایی داری و دنبال حق، عدالت و حقیقت می گردی پس به آن خواهی رسید!
به اقتضای سنم، که معمولا پسرها دنبال شیطنت هستند، مشغولیت هایی هم داشتم. یکی از سرگرمی های اوایل اسارت این بود که بچه ها با چوبهای کبریت، قاب عکس و چیزهای متعدد می ساختند. کبریت زیاد بود و ممنوعیت نداشت. بچه ها با تیغ ریش تراشی، گوگردها را از سر کبریتها جدا می کردند، بعد با آب و شکر غلیظ چوبهای هم اندازه و یک شکل را روی تکه های جدا شده از مقوا تنگ دل هم می چسباندند، به این شکل قاب های زیبایی می ساختند که بین عراقی ها طرفدار داشت و قاب ها را در تفتیشها برای خودشان بر می داشتند؟
گوگردها که زیاد میشد آنها را جمع می کردم. گاهی هم بچه ها صدایم می کردند و می گفتند: «مهدی بیا گوگردها را ببر.» آنها را توی یک کیسه پلاستیکی کوچک نگهداری می کردم.
یادم می آید هفت هشت ساله که بودم چطور ترقه درست می کردم. . اولین بار که آن همه سر کبریت را دیدم، به فکرم رسید ترقه های خوبی بسازم. تیوپهای خمیر دندان که خالی می شد، صافشان می کردم، بعد ته آن را می بریدم و گوگردها را توی لوله می ریختم و از همان ته می پیچاندم. یک فتیله هم برایش درست می کردم. نمیخواستم زیاد سروصدا کند، چون عراقی ها با کوچکترین صدا، گوش هایشان تیز می شد و می آمدند سرکشی. ترقه ها را ضعیف می گرفتم. این لوله را روی یک قرقره سوار میکردم و فتیله اش را آتش میزدم. آتش به لوله سرایت می کرد و مرمی آن، که در واقع نوک لوله خمير دندان بود، مثل گلوله چند متر آن طرف تر پرتاب می شد. بیشتر بچه ها از این کار خوششان می آمد. چیزی نگذشت که بعضی بچه های هم سن و سالم به من ملحق شدند. گاهی چند توپ درست می کردیم و کنار یکدیگر ردیف می چیدیم و فتیله ها را روشن میکردیم، مسابقه میگذاشتیم ببینیم توپ کی برد بیشتری دارد. همه از این ابتکار لذت می بردند و باعث تفریح و خنده می شد. اما خیلی زود خبرچین ها به عراقی ها خبر دادند و...
ادامه در قسمت بعد..
@defae_moghadas
🍂