🍂 🔻لحظات نفس‌گیر چهارم تیرماه ۶۷ چگونه گذشت؟ 1⃣ به روایت علی اصغر گرجی زاده رییس ستاد سپاه ششم امام صادق (ع) چهار روز از تیرماه سال ۱۳۶۷ گذشته بود که عراق به دنبال اشغال فاو، حمله به شلمچه و یورش سراسری به مرزهای کشورمان، تصمیم گرفت جزیره مجنون را نیز از آن خود کند. حاج علی هاشمی که قرارگاه فرماندهی اش را در جزیره مجنون شمالی قرارداده بود و یگان های مختلف را برای دفاع از مجنون هدایت می کرد با حملات گسترده شیمیایی روبرو شد و دید که نیروهای رزمنده در خطوط مختلف، یا در حال شهادتند و یا با مجروحیت شدید، آخرین دقایق عمرشان را به سختی می گذرانند. هاشمی به رغم دستور فرماندهی کل سپاه، محسن رضایی و فرمانده قرارگاه کربلا، احمد غلامپور، تا آخرین دقایق ممکن مقاومت کرد تا همه نیروها را به خارج از جزیره هدایت کند و خودش آخرین نفر باشد. هلی کوپترهای عراقی به همراه تکاوران بعثی هم آمده بودند تا علی را زنده با خود ببرند. اینکه یک عرب تا این حد به اعتقادات و وطنش پایبند بود، برای شخص صدام خیلی گران تمام شده بود. روایت علی اصغر گرجی زاده که آن روزها رییس ستاد سپاه ششم امام جعفر صادق (ع) بود و در همین اتفاق به اسارت بعثی ها در آمد، در کتابی به نام «زندان الرشید» منعکس شده که در تدوین این مطلب از آن بهره برده ایم. این کتاب را انتشارات سوره مهر منتشر کرده است. ●○●○● جمعه سوم تیرماه ۶۷، غروب غمگینی داشت. علی اصغر تصمیم گرفت تا به خانواده اش در اهواز سری بزند. صبح زود شنبه وقتی می خواست از اهواز به سمت هور حرکت کند، همسرش کاغذی را برای خرید از بازار به دستش داد؛ «دو کیلو برنج، چهار کیلو گوشت، یک کیلو شکر، دو کیلو سیب زمینی.» قرار بود هنگام برگشت از قرارگاه به اهواز سر راه آنها را بخرد و به خانه ببرد. بعد از نماز صبح، همسرش گفته بود: «وقتی برمی گردی خانه اینها را که در کاغذ نوشتم بگیر.» او هم با شوخی گفته بود: «روی چشم، امر دیگری باشد!» همسرش جواب داده بود: «مطمئنم اینها دست ما را نمی گیرند. یا کاغذ را گم میکنی یا یادت می رود آنها را بگیری و بیاوری. این خط، این نشان! می شناسمت. عمری است با تو زندگی می کنم. یک حسی به من می گوید این دفعه هم خبری نیست و باید خودم با بچه ها راهی بازار بشوم.» نشان به این نشان که علی اصغر در بعد از ظهر آن «شنبه پرماجرا» در میان هور گرفتار شد و تا دو سال بعد به خانه برنگشت! او تا دو سال بعد، دیگر زهرا و محمدصادق کوچولو را هم ندید. با همه تلاشی که برای فرار از هور کرد، تعبیر کابوس اسارت، ۲ سال و ۲ ماه و ۲۰ روز برایش طول کشید. گرجی زاده در بیان حال و هوای چهارم تیرماه ۱۳۶۷ در قرارگاه سپاه ششم (خاتم ۴) می گوید: «هوای جزیره گرم و شرجی بود. عرق از سر و رویم می ریخت. آرام از پله های قرارگاه پایین رفتم. پس از سلام و احوال پرسی با بچه ها، وارد سنگر علی هاشمی شدم. دیدم عده ای از بچه های عملیات، مخابرات و اطلاعات کنارش نشسته اند. با دیدن من خداحافظی کردند و رفتند. وقتی با علی تنها ماندم، احساس کردم خسته است. چشم هایش از بی خوابی گود افتاده بود. درباره وضعیت جزیره، موقعیت نیروهای عراقی، و تصمیماتش سؤال کردم. در حالی که پتویی را پشت کمرش قرار می داد گفت: «گرجی، از بیرون که وارد جزیره شدی بوی شیمیایی را حس نکردی؟» گفتم: «چرا، اتفاقاً خیلی حس کردم.» لحظه ای چشمانش را بست و گفت: «عراق امروز، اول صبح، یک آتش تهیه سنگین روی سرمان ریخت. بعد هم جزیره را از زمین و هوا شیمیایی زد. بچه های همه یگان ها در جزیره شیمیایی شده اند. آن قدر مجروح شیمیایی داریم که امکان تخلیه آنها نیست. یگان های توپخانه ۶۴، الحدید و تیپ سوم شعبان که وظیفه اجرای آتش را داشتند، در همان ساعت اول حمله، شیمیایی شدند. بیشتر توپچی ها به شهادت رسیدند یا مجروح شدند. آن هایی که سالم مانده بودند قبضه های توپ را رها کردند. البته حق هم داشتند. چون اگر می ماندند، کاری از دستشان برنمی آمد.» هیچ روزی مثل آن روز وضعیتمان به هم ریخته نبود. صدای بی سیم ها لحظه ای قطع نمی شد. صدای فرمانده یگان ها در خط مقدم به گوش می رسید که به نیروهایشان امر و نهی می کردند. برای لحظه ای صدای بهنام شهبازی (فرمانده تیپ ۸۵ موسی بن جعفر) را شنیدم که به نیروهایش می گفت: «امروز روز مقاومت است. جزیره یادگار شهدای ماست. کوتاه نیایید!» علی به همه فرماندهان مستقر در جزیره گفت: «برادران، فقط و فقط مقاومت. مقاومت. این آخرین حرف و دستور من است.» دیگر خبری از کد و رمز نبود. همه آشکارا حرف می زدند. چهره علی لحظه به لحظه رنگ می باخت. نگران خط مقدم جزیره بود. زیر لب ذکر می‌گفت و سعی می کرد بر خودش مسلط باشد. عقربه های ساعتی که بالای سر علی نصب شده بود ۱۰ صبح را نشان می داد و به کندی جلو می رفت. ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂