🍂 🔻 /۴۴ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• بهداروند: آقای علاقه‌مند چکاره بود؟ آقای احمد علاقمند مسئول همه ما بود و از حال‌وروز صادق خوب خبر داشت و به ساير مربی‌های آموزشی گفته بود کسی حرفي از زمان عمليات به محمد پور نزند. یک‌بار خودم از آقای علاقمند سؤال کردم واقعاً چرا نمی‌گذارید آقای محمد پور در عمليات شرکت کند؟ و او در پاسخ جواب داد که کسی را نداریم که جایگزین او کنیم؛ اما به نظرم همه می‌دانستند که محمد پور با آن اخلاص و ایمانی که دارد، خیلی زود به شهادت خواهد رسید. من به خیال خودم موفق شده بودم که شهید محمد پور را فریب دهم. البته میانجی‌گری من هم ثمری نداشت و لذا خودم مصمم شدم تا به سوسنگرد رفته و در عملیات حضور پیدا کنم. در مسیر رفتن مدام به محمد پور فکر می‌کردم که اگر بفهمد من به او دروغ مصلحتی داده‌ام، چه برخوردی می‌کند! وقتی به سوسنگرد رسیدم، دوستان دیگری را دیدم. یادم هست جواد داغری را دیدم که بدون اسلحه و تنها با چند نارنجک آمده بود که با دشمن بعثی بجنگد. به شوخی به او گفتم اسلحه‌ات را جا گذاشتی؟ گفت: نه می‌خواهم با اسلحه غنیمتی با عراقی‌ها بجنگم. قبل از شروع عمليات امام علی(ع) ، ( محور شوش- سوسنگرد ۳۱ اردیبهشت ۶۰) به ائمه اطهار توسل پيدا کرديم و من برای دوستانی که آماده عملیات شده بودند، روضه خواندم. شب معنوی و با حالی بود. هر کس مشغول کاری بود. يکی وصیت‌نامه می‌نوشت. يکی نماز و دیگری دعا می‌خواند. چند نفر هم‌ دست در گردن همدیگر کرده و یکدیگر قول شفاعت می‌گرفتند. در این میان حال و هوای جواد داغری برای من جالب و شگفت‌انگیز بود. او که با اصرار فراوان موفق شده بود از فرماندهی اجازه شرکت در عملیات را بگیرد، در آن شب گوشه‌ای ایستاده و به یک نقطه ذول زده و فکر می‌کرد. جواد اهل گریه و زاری نبود و خیلی کم‌حرف می‌زد و همیشه باوقار و با طمأنینه رفتار می‌کرد اما به هنگام جنگ فرمانده ای شجاع و دلاور بود که مدبرانه نیروها را فرماندهی می‌کرد. لیکن آن شب خیلی آرام به گوشه‌ای پناه برده و با خود خلوت کرده بود. من که علاقه خاصی به او داشتم، نتوانستم دوری او را تحمل کنم. به‌علاوه کنجکاو شده بودم که جواد در این لحظات و شرایط حساس به چه فکر می‌کند. (بر اساس روایت سید حمید سید نور بعدازاینکه نیروها وارد مقر سپاه سوسنگرد شده بودند، عباس صمدی و جواد داغری به علی شمخانی گفتند: ما همراه نیروها می‌رویم اما شمخانی گفت: شما حق رفتن ندارید. جواد داغری شروع به بحث کردن با علی شمخانی کرد و با زبان فارسی و عربی و شوخی و جدی سعی کرد که او را قانع کند. سرانجام پس از اصرار زیاد علی شمخانی به او اجازه رفتن داد. جواد گفته بود نیروها این‌طوری فرماندهی مرا نمی‌پذیرند. یک نامه بده تا من ارائه بدهم. علی شمخانی گفته بود نامه اداری از کجا تهیه کنم و به تو بدهم. جواد کف دستش را جلو برده بود و علی شمخانی کف دست جواد را امضاء کرده بود اما به عباس صمدی اجازه رفتن نداده بود.) [در آن لحظات] چشمم به چهره آشنایی افتاد که انتظار دیدنش را در آن زمان و مکان نداشتم. صادق محمد پور بود که خودش را به جمع دوستان رسانده و می‌خواست در عملیات شرکت کند. هم من و هم جواد از دیدن او تعجب کردیم و بعد از روبوسی از وی پرسیدیم: صادق تو اینجا چکار می‌کنی؟ با خنده‌ای که چهره بشاش اش را زیباتر می‌کرد، گفت: برای شرکت در عملیات آمده‌ام. شما که مرا محرم ندانستید و زمان عملیات را از من مخفی کردید! ظاهراً وقتی با خبر شده بود که عملیاتی در پیش است، به سراغ آقای علاقمند رفته و از او خواهش کرده بود تا اجازه دهد در عملیات شرکت کند. آقای علاقمند رفتنش را به استخاره با قرآن مشروط کرده بود. وقتی استخاره کرده بودند، این آیه از قرآن آمده بود؛«إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مُرْدِفِينَ. (به یاد آرید) هنگامی‌ را که استغاثه و زاری به پروردگار خود می‌کردید، پس دعای شما را اجابت کرد که من سپاهی منظم از هزار فرشته به مدد شما می‌فرستم.» ( سوره انفال، آیه ۹ در حالات پیامبر اسلام (ص) و یارانش قبل از شروع جنگ بدر است که موجب تقویت روحیه و توان روانی مسلمانان شد.) شهید محمد پور نیز که خود استاد تفسیر قرآن بود، آن را به فال نیک گرفته و مجوز شرکت در عملیات را از آقای علاقمند گرفته بود. •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂