🍂 🔻 /۵۱ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• يادش به خیر، امير علم يکي از دوستان خوبم بود که همه از او خاطرات شیرینی دارند. شب عمليات قرار بود من دعاي توسل بخوانم. همه بچه‌ها آماده و براق جمع شدند تا من دعا را شروع کنم. امير هم از راه رسيد و گوشه‌ای نشست و سرش را روي زانوهايش گذاشت. امير سن زيادي نسبت به ماها نداشت و کوچک‌تر بود. بااین‌حال در آن سن و سال خواهر منصور معمار زاده را عقد کرده و قرار بود مدتي بعد عروسی بگیرند. آن شب امير سرش را تراشيده و يک عرق چين روي سرش گذاشته بود. انگار از حج تمتع برگشته است. دعا را که شروع کردم تمام توجهم به امير بود و می‌دیدم چه حال معنوي خوشي پیداکرده و با چه معنويتي و عشقي گريه می‌کند. آن شب با خودم گفتم امير بااین‌حال و هوايي که دارد حتماً در اين عمليات شهيد می‌شود ولي به خودم نهیب زدم که نه بابا بنده خدا تازه عقد کرده است. حيف است. وقتي نام رمز عمليات داده شد و بچه‌ها باذوق و شوق تمام به خاکريز هاي عراقی‌ها حمله‌ور شدند من خیلی به فکر امیر علم بودم. آن شب خبری از او پیدا نکردم اما فردا صبح هنوز ساعت 8 نشده بود که يکي از بچه‌ها صدايم زد و گفت امير رفت. متأسفانه جنازه‌اش در معرکه باقی‌مانده بود. من اول باور نمی‌کردم و می‌خواستم به خود بقبولانم که امیر زخمی یا اسیر شده است اما واقعیت چیز دیگری بود. حتی یکی از بچه‌های تبلیغات پیشنهاد داد تا تلویزیون عراق را ببینیم. بهداروند: چرا؟ این کار چه کمکی به شما می‌کرد؟ ظاهراً صدام برای تحقیر ایرانی‌ها از رزمندگان اسیر شده ما فیلم می‌گرفت و پخش می‌کرد تا هم روحیه بچه‌ها را در جبهه تضعیف کند و هم ترس و دلهره را در بین خانواده‌ها گسترش دهد تا داوطلبانه آن‌ها را به جنگ نفرستند. در تلویزیون عراق هم هیچ نشانی از امیر پیدا نشد. بعد متوجه شدیم که ایشان شهید شده و جنازه‌اش در تیررس عراقی‌ها قرار دارد. به‌اتفاق دوستان چند باری برای آوردن جسد مطهرش اقدام کردیم اما شدت تیراندازی تیربار اجازه نمی‌داد به جنازه شهید علم نزدیک بشویم. من از این بابت خیلی ناراحت بودم که چرا نمی‌توانیم پیکر او را به عقب بازگردانیم. یک‌شب ساعت هشت مجید بقایی و عبدالله جاویدان پیش ما آمدند و مجید به ما خبر داد که یک عرق چین پیداکرده‌اند. گفتم که امیر علم در شب عملیات یک عرق چین به سر داشت و این نشانه خوبی بود تا بتوانیم رد پایی از او پیدا کنیم. آدرس محلی که عرق چین پیدا شده بود را از آقای بقایی گرفتیم و بعدازاینکه آن‌ها رفتند، به‌اتفاق چند تن از دوستان راه افتادیم تا شاید بتوانیم اثری از جنازه شهید علم پیدا کنیم. فکر می‌کنم ساعت 11 شب بود که به منطقه موردنظر رسیدیم و تعدادی از بچه‌های آذربایجانی را دیدیم که در خط پدافندی نگهبانی می‌دادند. ابتدا مانع رفتن ما شدند اما وقتی توضیح دادیم که جنازه دوستمان در این منطقه جای مانده و می‌خواهیم از روی نشانه‌ای که داریم، او را شناسایی کرده و به عقب ببریم، قانع شدند ولی از ما خواستند که خیلی مواظب باشیم چون عراقی‌ها تیراندازی می‌کنند و ممکن است خودمان هم زخمی یا شهید بشویم. تقریباً ساعت 12 شب بود که به نقطه موردنظر رسیدیم و بعد از کلی سینه‌خیز رفتن به تپه برآمده‌ای برخورد کردیم که نشانگر یک گور دسته‌جمعی بود. •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂