🔴
چهار عملیات ناموفق
و تحول در ارتش (۹)
در گفتگو با
سردار احمد غلامپور
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
مختاری: ً لطفا دربارۀ (عملیات نصر) بیشتر توضیح دهید.
غلامپور: لشکر۱۶ واحدهایش زرهی بود و ما نیروهای پیادۀ این واحدها را تشکیل
میدادیم. در ابتدای عملیات، نیروهای ما به سمت دشمن حرکت کردند. این عملیات
ِ برخلاف بیشتر عملیاتهایمان در طول جنگ، در روز انجام شد؛ یعنی ساعت ۸ صبح، من آخرین هماهنگی را با ارتش و بچههای خودمان در هویزه کردم. به نیروهای محور حسین علم الهدی و علی هاشمی گفتم جلو بروند. به گمانم، ساعت ۱۰ یا دهونیم صبح بود که دنبال بچهها رفتم و دیدم موفق شدهاند، چون به جایی زده بودند که نیروی رزمی وجود
نداشت و به نوعی عقبۀ دشمن محسوب میشد. واحدهای پشتیبانی دشمن و یک واحد توپخانه در آنجا مستقر بود. وقتی رسیدیم به آن دو پلی که عراقیها زده بودند - عراقیها برای رفتن به سمت جادۀ حمیدیه - سوسنگرد از این پلها استفاده میکردند - توپخانۀ دشمن سقوط کرد و چند دقیقه بعد کل محور سقوط کرد. همه خوشحال بودند. نیروهای واحدهای زرهی ارتش هم از نفربرها و تانکهایشان پایین آمدند و غنیمت جمع کردند، بدون آنکه بدانند در آن محور چه خبر است. یکی دو ساعت بعد متوجه شدیم که عملیات در آن محور موفق نبوده است و ما در بیابانی گیر افتادهایم که چپ و راست و روبهرویمان
عدۀ زیادی از نیروهای دشمناند و یک عقبۀ طولانی هم پشت سرمان است. البته هنوز حس نمیکردیم که محاصره شدهایم. بخشی از تیپ۱ و ۳ زرهی لشکر۱۶ مستقر بودند و بچههای ما به شکل پراکنده حضور داشتند. یادم میآید ۱۰۰۰ نفر اسیر گرفتیم و آنها را با اتوبوس به عقب فرستادیم.
شمخانی را در آنجا دیدم. حدود ساعت ۳ بود که تلاش شد بچهها سازماندهی شوند و یک خط پدافندی تشکیل شود. در آنجا جادهای بالاتر از سطح زمین بود که پشت آن میشد تیپ زرهی کار آفند
نیروها را سازماندهی کند. ارتش کاملا سردرگم بود، چون معمولا باید هدف را بگیرد و به واحد پیاده بسپارد تا در آن مستقر شوند یا اینکه یگان زرهی در کنار نیروی پیاده باشد. ما نقش پیاده را برای آنها داشتیم و موضع دفاعی گرفتیم.
حدود ساعت سهونیم با بیسیم با من تماس گرفتند و گفتند که کار ضروری پیش آمده است و به سوسنگرد بروم. ۴۰ دقیقه طول کشید تا به هویزه برسم. وقتی به آنجا رسیدم، حدود ساعت چهارونیم عصر با من تماس گرفتند و گفتند دشمن دارد [پیشروی] میکند. گمان میکنم در کمتر از یک ساعت یا یک ساعت و نیم بچههای ما محاصره شدند.
من مسیری طولانی را به سمت سوسنگرد برگشتم. وقتی به سوسنگرد رسیدم، هوا تقریبا گرگومیش شده بود. آنجا به من گفتند در محور اهواز نیروها نتوانستهاند عقب بیایند و در عبور از رودخانه موفق نبودهاند و هیچ حرکتی نکردهاند. این خبر مثل پتک بر سرم فرود آمد.
باید زودتر به ما خبر میدادند؛ نه زمانی که بچههای ما با انبوهی از تانکهای دشمن روبهرو شده بودند. هوا تاریک شده بود و کاری از دست ما برنمیآمد.
من خودم ستون تانکهارا میدیدم. بالاسر تانکها هم هلیکوپترها بودند.صحنۀ وحشتناکی بود. ما هیچچیز نداشتیم. یک عده نیروی پیاده بودیم که شاید حداکثر چند قبضه آر.پی.جی.
داشتیم. متأسفانه هلیکوپتر و هواپیمایی هم نبود که برای بمباران دشمن وارد صحنه شود. ما ۸ صبح حرکت کرده بودیم و تا عصر برنگشته بودیم. قطعا فرماندهی باید میدانست که مشکلی پیش آمده است و باید برایمان هواپیما و هلیکوپتر میفرستاد و پشتیبانی میکرد. بعضی میگویند که من نمیخواهم وارد آن شوم و آن را قبول ندارم، ولی نظرم از موضوع بوی خیانت میآمد.
این است که درایت و مدیریت فرماندهی صفر بود. بچههای سپاه با جایی در ارتباط نبودند، اما فرمانده لشکر ۱۶ ارتش با بنیصدر و فرمانده نیروی زمینی در ارتباط بود. آنها باید کاری میکردند. باید میدانستند که این عملیات دو بازو دارد که باید به هم برسند، اما یکی از آنها نرسید و آنها هم هیچ کاری نکردند و بچههای سپاه محاصره و قتلعام شدند.
✦━•··•✦❁🍃❁✦•··•━✦
همراه باشید
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂