🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃 خاطرات رزمنده اندیمشکی پرویز پورحسینی ( عملیات کربلای 4 ) 🔻 قسمت هشتم حدود ساعت ۲ ( 🕑 ) بعد از ظهر به ما اطلاع دادند برای توجیه عملیات باید جمع بشوید . نفس ها در سینه حبس شده بود . آیا زحمات چند ماهه بچه ها می خواست نتیجه بدهد ؟ 😢 برادر سید صفوی از روی کالک عملیات ما را توجیه کرد . بعد در ادامه توضیحاتش به ما گفت : ان شالله به حول و قوه الهی فردا صبح روی خاکریز عراق همدیگر را در آغوش می کشیم و پیروزی را جشن می گیریم . با یک صلوات💠 به گروهان برگشتیم و تمام وسایل اضافی را جمع کردیم و تحویل تعاون گروهان دادیم . به دستور فرماندهی قرار شد استراحت کنیم. اما مگر شور و شوق می گذاشت یک لحظه استراحت کنیم . عصر روز بعد ( سوم دی ماه ۶۵ ) ما را به خط کردند و در حین خداحافظی و روبوسی 😘😘 با دوستان و فرماندهان ، از زیر قران رد شدیم . بعد همه سوار تویوتایی شده و به روستایی کنار اروند و در جزیره مینو اعزام شدیم . وقتی رسیدیم دیگر شب شده بود . با شنیدن صدای اذان بچه ها وضو گرفتند و هر کسی در گوشه ای شروع به اقامه نماز و دعا شد . نماز نیازمندی به درگاه سبحان و دعایی با اشک و سوز : 🌷🌟اللهم ارزقنا توفیق الشهاده🌟🌷 🔴 ادامه دارد ⏪ _______/\______ حماسه جنوب، خاطرات @defae_moghadas 🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃