🍃💠🍃💠🍃💠🍃
آبراه هجرت
خاطرات رزمنده اندیمشکی
پرویز پورحسینی
( عملیات کربلای 4)
🔻قسمت سیزدهم
بچه های لشکر خودمان قرار گذاشته بودیم ،رمز ما در شب حمله عدد 7⃣ باشد . ما همین طور که
#هفت هفت می گفتیم به طرف نیروهای عمل کننده لشکر می رفتیم . یک آن در آن تاریکی شب عده ای را دیدیم که از رو به رو می آیند و آنها هم هفت می گویند . 😳😢
اولش فکر کردیم از گردان
#بلال هستند اما ناگهان منوری به سوی آسمان شلیک شد و ما در روشنایی نور منور دیدیم آنها عراقی هستند 😱. درنگ جایز نبود ، به طرف آنها شلیک کردیم . عده ای کشته شدند و مابقی متواری ..
در همین حین یک نارنجک جلوی پاهای برادر
#یوسفی منفجر شد و او را از دو پا مجروح کرد . دست من هم از مچ ترکش خورد . به ناچار برادر یوسفی را در کناری گذاشتیم و به پیشروی ادامه دادیم .
ما به منطقه ای رسیدیم که عراقیها👹 از توی آن سنگرهای مستحکم خود بچه ها را نشانه گرفته بودند و با شلیک پی در پی مانع حرکتمان می شدند . سنگرهای عراقی ها طرح جالبی داشتند به طوری که تمام سنگرهای نگهبانی ، استراحت و مهمات آنها به وسیله یک راهرو به هم متصل بودند . یکی از سرباز های عراقی بد طور بچه ها را زمینگیر کرده بود .
برادر
#طاهری دو نارنجک 💥💥برداشت و با چالاکی از دیوار صاف سنگر عراقی بالا رفت و وارد راهرو شد . او یک نارنجک پشت سر سرباز عراقی انداخت و ما را از شر آتش بی امان او نجات داد . بعد با شجاعت و روحیه ی عالی به طرف ما برگشت و گفت : بچه ها برید جلو !
در بین راه چند نیروی غواص از گردان بلال هم به ما برخورد کردند و اطمینان دادند که بقیه منطقه پاکسازی شده است .پیشروی ما آنقدر ادامه داشت تا اینکه به نیروهای غواص گردان بلال ملحق شدیم . بعد از الحاق ما دوباره برگشتیم جایی که برادر یوسفی ترکش خورده بود .
🔴ادامه دارد ⏪
_________/\________
@defae_moghadas
🍃💠🍃💠🍃💠🍃