🍂 رضایی: من چون از دهکردی خيلی حرف شنوی داشتم جرأت نكردم بگم من برنميگردم. صبر كردم تا همه سوار شدن و خودم رو سپر عقب ايستادم. ماشين چند متری که حركت كرد پياده شدم عظيم رو که ديدم داد زدم بريد من نميام. پشت ماشين رو نگاه می كردم که عظيم لحظه ای صورتش رو از نگاه من برنگرداند تا ماشين فاصله گرفت