(قسمت دوم): 💥در این هنگام به سر کوچه زائر سرای حضرت معصومه علیها سلام رسیده بودیم که باز آن جوان فرّخ روی، از دست خود انگشتری بیرون آورد و به من داد و فرمود: این انگشتر دُرّ علی علیه السلام است، متبرک است و هدیه من به شماست که به کربلا می روی. جوهر کلامش رنگ صفا و محبت عجیبی داشت و موج نگاه مهربانش تا اعماق قلبم نفوذ می کرد. به ایشان عرض کردم آقا شما که هستی؟ اسم و فامیل شما چیست؟ فرمود: به فامیل من کاری نداشته باش من هم سید هستم، نامم سید ابوالحسن و نام پدرم علی بن ابیطالب علیه السلام است. ✨💫✨ عرض کردم : آقا شما که سید هستید چرا پارچه سبز نداری «چون بر سرش یک پارچه مشکی بود» در این هنگام لبان مبارکش جامهٔ تبسم پوشید و با چهره ای به لطافت گل فرمود: "همین خوب است" و بعد با من خداحافظی کرد و رفت. رفقایم که در این مدت بکلی آنها را فراموش کرده بودم، نزد من آمدند و گفتند: این طلبهٔ جوان آشنای شما بود؟ گفتم : نه تا بحال ایشان را ندیده بودم ولی عجیب بود. او مرا می شناخت و مرا به اسم صدا می زد. ✨💫✨ یک دفعه به خود آمدم و با اضطراب به دوستانم گفتم: نکند این حضرت مهدی علیه السلام بود که رفت؟ و بی درنگ چهارنفری به دنبالش دویدیم، اما اثری از او نبود. نشستیم و غم بار گریه کردیم. مخصوصا من خیلی اشک ریختم که چرا مولایم حجة ابن الحسن علیه السلام را که فرمود من فرزند علی بن ابیطالب هستم و با من این همه مهربانی کرد نشناختم. 📗مجله منتظران ج ۱۰ 🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة # ظهور_نزدیک_است https://eitaa.com/didar_ba_mahdi