داستان تشرف
" در محضر امام زمان ارواحنا فداه"
(قسمت دوم)
فرمود: پس قدری نان خشک که برای یک هفته تو کافی باشد و احرام خود را بردار، در روز و ساعت فلان همین جا حاضر باش و زیارت وداع بخوان تا با یکدیگر از همین مکان مقدس به طرف مقصود حرکت کنیم. عرض کردم: چشم اطاعت می کنم. آن حضرت از من جدا شدند و من از حرم بیرون آمدم و مقداری به همان اندازه ای که مولا فرموده بودند نان خشک تهیه کردم و لباس احرامم را برداشتم و به حرم مطهر مشرف شدم و در همان مکان معین مشغول زیارت وداع بودم که آن حضرت را ملاقات کردم.
در خدمتش از حرم بیرون آمدیم و از صحن و شهر خارج شدیم ساعتی راه پیمودیم، نه آن حضرت با من حرف می زد و نه من می توانستم با آن او حرف بزنم و مصدع اوقات او بشوم و خیلی با هم عادی بودیم تا در همان بیابان به محلی که مقداری آب بود رسیدیم.
آن حضرت خطی به طرف قبله کشیدند و فرمودند: این قبله است تو اینجا بمان نماز بخوان و استراحت کن من عصری می آیم تا با هم به طرفه مکه برویم. من قبول کردم آن حضرت رفتند و حدود عصری بود که برگشتند و فرمودند:
برخیز تا برویم، من حرکت کردم و خرجین نان را بر داشتم و مقداری راه رفتیم غروب آفتاب به جایی رسیدیم که قدری آب درمحلی جمع شده بود.
ادامه دارد...
#اخر_الزمان #علائم_ظهور #دعای_عهد #دیدار_با_مهدی_عج #تشرف #تشرفات #بهار_مهدوی
#نائب_المهدی #یاران_مهدی_عج # ظهور_نزدیک_است
#امام_خامنه_ای #شهدا #رجعت
@didar_ba_mahdi