داستان تشرف
" در محضر امام زمان ارواحنا فداه"
(قسمت سوم)
آن حضرت به من فرمود: شب اینجا بمان و خطی به طرف قبله کشیدند و فرمودند:این قبله است و من فردا صبح می آیم تا باز به طرف مکه برویم.
بالاخره تا یک هفته به همین نحوه گذشت صبح روز هفتم آبی در بیابان پیدا شد به من فرمودند: در این آب غسل کن و لباس احرام بپوش و هر کاری من می کنم تو هم بکن و با من لبیک ها را بگو که اینجا میقات است من آنچه آن حضرت فرمودند و عمل کردند انجام دادم و بعد مختصری راه رفتیم به نزدیک کوهی رسیدیم صداهائی به گوشم رسید.
عرض کردم: این صداها چیست؟ فرمودند: از کوه بالا برو درآنجا شهری می بینی داخل آن شهر شو آن حضرت این را فرمود و از من جدا شدند. من از کوه بالا رفتم و به طرف شهر سرازیر شدم از کسی پرسیدم اینجا کجاست؟ گفت:این شهر مکه است و آن هم خانه خدا است یک مرتبه به خود آمدم و خود را ملامت کردم که چرا هفت روز خدمت آن حضرت بودم ولی استفاده ای نکردم و با این موضوع به این پر اهمیتی خیلی عادی برخورد نمودم.
به هر حال ماه شوال و ذیقعده و چند روز از ماه ذیحجه را در مکه بودم بعد از آن رفقائی که با وسیله حرکت کرده بودند پیدا شدند.
من در این مدت مشغول عبادت وزیارت و طواف بودم و با جمعی آشنا شده بودم وقتی آشنایان و دوستان مرا دیدند تعجب کردند و قضیه من در بین آنها که مرا می شناختند معروف شد.
📗ملاقات با امام زمان ص 253
#اخر_الزمان #علائم_ظهور #دعای_عهد #دیدار_با_مهدی_عج #تشرف #تشرفات #بهار_مهدوی
#نائب_المهدی #یاران_مهدی_عج # ظهور_نزدیک_است
#امام_خامنه_ای #شهدا #رجعت
@didar_ba_mahdi