یادداشتهای شبانه 3⃣4⃣ پدر_پسری امیرحسین جان! تولدت مبارک🌺 ۱۵ فروردین ۱۳۸۱، پنجشنبه ساعت ۱۵:۱۵ زندگی ما با تولدت رونق گرفت. همه بچه ها عزیزن اما فرزند اول، مثل نقطه عطفه برای زندگی❗️ یادش بخیر وقتی تو‌ گوشت اذان و اقامه خوندم، یواشکی گفتم: « امیرحسین جان من پیام ولادتت رو‌ گرفتم. چشم! یواش یواش جول و پلاسمو جمع می کنم که جا برای تو و نسل جدید باز بشه. آخه مساحت زمین که زیاد نمیشه پس با هر تولدی باید یک مرگی باشه که نسل قبل برن تا نسل بعد بیان و زندگی کنن.» هیچ وقت فکر نمی کردم تو بری و من بمونم😭 با این فرق که با رفتن تو نه تنها جا برای من بازتر نشد بلکه واقعا ادامه زندگی سخت تر شد. پسر عزیزم! می بینی با داغ تو چقدر پیر و شکسته شدم. منی که از یک سالگی یتیمی کشیده بودم، حداقل ۲۳ سال داغ برادر دیده بودم و این‌همه دوست و رفیق شهیدی که رفتند و تنهام گذاشتند ولی شکسته نشده بودم اما داغ تو هر روز سخت تر میشه برام. الحمدلله به رضای خداوند راضیم اما در عین حال از دوریت روز به روز بیشتر آب میشم. پسر مهربان و با هوشم! پسر عمه با معرفتت این پیام را امروز برام فرستاده👇 «سلام دایی جان ...امروز ۱۵ فروردین بود و یادمه هر سال با امیرحسین یا شما یا مادرش تماس می گرفتم و تولد امیر حسین رو تبریک میگفتم اما در سال ۱۴۰۴ باید در روز تولد جای خالیشو حسرت بخورم ولی براش دورکعت نماز و سوره ی فاتحه و یاسین خواندم و ثوابش رو به روح امیر حسین هدیه کردم😔 پسر خوبم! مطمئن باش من فراموشت نمی کنم و هر روز، خدمات ناقابلم در لبنان و ایران و بقیه کشورها رو به نام تو انجام میدم. به امید دیدار بزودی یاحسین