#یادداشت
امروز داشتم تو اتوبان با سرعت زیاد رانندگی میکردم.
از دوسلدورف برمیگشتم شهر خودمون و می دونید که خیلی حال خوبی نداشتم. فکرم درگیر نظر دکتر و جراحی محمد مهدی بود.
و حواسم از نقشه راه پرت و وسط راه که باید اتوبان رو عوض میکردم خروجی رو رد کردم.
و اینجوری مجبور شدم یک ساعت اخر راه رو به جای اتوبان از جاده بین شهری بیام.
شروع کردم به خودم غر زدن که این چه وضع رانندگیه، حواست کجاست دختر!!! حالا به جای جاده مستقیم اتوبان و سرعت ۱۵۰ تا باید تو یه جاده باریک پر پیچ و خم با ۶۰ یا ۷۰ کیلومتر سرعت برونی اونم هر لحظه از جا ممکنه یه عابر یا دوچرخه ای بیاد وسط راه. چقدر چهار راه و میدون تو این راه هست و دیگه هر لحظه باید چشمت به گوشی و گوگل مپ باشه
وسط همین غر زدن ها بودم که به ذهنم اومد این اتفاق و موقعیت چقدر شبیه زندگیه
یه وقت هایی تو جاده زندگی تو مسیر درست داری با سرعت و روون میری که سر یه بزنگاه که باید از یه جمعی یا شغلی یا موقعیتی یا حتی یه دوست جدا بشی اما به خاطر غفلت یا وسوسه هوای نفس، به نقشه راه و تابلو های توی مسیر دقت نمیکنی و جدا نمیشی!!
و اونجاست که میافتی تو یه مسیر نا آشنا که لزوما تو رو به مقصد نمیرسونه
و حالا اگر بخوای بازم به مقصد درست و اولیه ات برسی دیگه یه راه سخت و پر پیچ و خم پیش روته که هر لحظه باید چشمت به نقشه راه باشه...
دیگه مسیر انحرافی پیش روت خیلی زیاده وباید حواست رو حسابی جمع کنی که تو دچار حادثه و لغزش نشی و به مقصد برسی...
خدایا به ما شجاعت و بصیرت لازم رو برای تصمیم گیری درست، سر بزنگاه های زندگیمون رو بده و ما رو به خودت برسون...