و باز عصر جمعه ... *
داغت گداخت قلب مرا، چشم من تر است ،
ماه است خونگرفته و خورشید، پرپر است *
هر پنجره ز داغ تو در پردههای ابر ،
این چشمها دو ماهی در خون شناور است *
نگذاشت شعر باز هم امشب بخوابم و... ،
این شعر نیز قصهی زخمی مکرر است *
دارم به انتهای خودم میرسم ولی،
بنبست نیست رو به رویم، راه دیگر است *
"مولا" میان هیئت و من غافلم از او ،
یعنی حضور حاضر غایب میسر است *
فرمود: روضهی عمو عباس را بخوان ،
پیغام آشنا نفس روحپرور است *
در خانهام، به یاد تو در هیئتم هنوز ،
من در میان جمع و دلم جای دیگر است! *
من غرق در حکایت گودال ماندهام ،
مولا اگر اجازه دهد، روضه محشر است *
شد خطبهخوان امام هدایت، به زیر تیغ ،
شمر و سنان، مخاطب و گودال، منبر است *
دیروز بوسهگاه نبی بود و، بعد از این ،
این بارگاه، عرصهی جولان خنجر است *
برگشتهام ز هیئت و، در هیئتم هنوز ،
دنبال ساربان که... نگوییم بهتر است... *
این برق خنجر است به چشمم چه آشناست ،
شاعر سکوت کرد... نفسهای آخر است *
🇮🇷
#نشریه_عبرتهای_عاشورا 🇵🇸
🌍
@ebratha_ir