یکی از سربازها که برای جمع کردن وسایل زندگی اش بـه کرمانشاه رفته بود به مشهد آمد. مرتب گریه میکرد. می گفت: «من خیال میکردم این آقا در کرمانشاه یک زندگی مجلل دارد. یک فرمانده تیپ است. 🌹 اما هنگامی که برای جمع کردن وسایلش رفتم، دیدم این آقا با چند تا پتو یک یخچال کوچک و چند ظرف ملامین زندگی میکند با خودم گفتم خدایا ما کجاییم و اینها کجایند! "شهید سیدعلی حسینی"🌷 📚 کتاب: چشم بی تاب، ص ۱۰۱ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ. 🌸🍃goin--->(@fadaierahba_r)🌸🍃