در مکتب شهادت🕊 مدرسه عشق♥️ پای درس شهدا 🌷 رقیه آقائی مادر بزرگوار شهید مدافع حرم ذکریا شیری روایت می‌کند: دهمین روز ماه رمضان بود. تازه سفره شام را انداخته بودم. صحبت من و الهه اتفاقی به سمت وضعیت خانمی رفت که خیلی به سختی افتاده بود. هم مستاجر بودند و هم شوهرش معتاد شده بود. مسئولیت چندین بچه قد و نیم قد هم به گردن مادر خانواده افتاده بود. هنوز لقمه اول از گلوی ما پایین نرفته بود که ذکریا قاشق را زمین گذاشت. برای من که ذکریا را می‌شناختم و می‌دانستم خیلی خوش اشتهاست، جای تعجب داشت. مخصوصا که غذا ماکارونی بود و از بس دوست داشت، همیشه به ظرف غذای بقیه هم ناخونک می‌زد. الهه پرسید: چی شد؟ چرا غذاتو نمی‌خوری؟ نکنه افطار زیاد خوردی میل نداری. ذکریا گفت نمی‌شه آدم این چیزا را بشنوه و اون وقت راحت غذا بخوره. چیزی از گلوم پایین نمی‌ره وقتی می‌فهمم یکی نزدیک ما حتی به نون شب محتاجه. خیلی ناراحت آن خانواده شده بود. فردا شب که از پایگاه بسیج به خانه آمد، گفت ننه فردا با مجتبی برو مغازه سر کوچه یه سری وسیله هست که باید به اون خانمی که دیشب حرفش بود برسونی. فردای آن روز با مجتبی به مغازه خواربارفروشی رفتیم. صاحب مغازه تا ما را دید گفت این سه تا کارتون مال شماست عمه. دیشب آقا ذکریا سفارش داد و گفت شما می‌آی دنبالش. معمولا در محل جوان‌تر‌ها عمه صدایم می‌کردند. داخل کارتن‌ها مایحتاج کامل یک ماه چیده شده بود. از روغن و برنج گرفته بود تا عسل و مربا. حتی نمک و زردچوبه و کبریت. به مغازه‌دار هم نگفته بود که وسایل را برای یک خانواده نیازمند خریده است. کارتن‌ها را با کمک مجتبی بردیم در خانه آن خانم. زنگ در را زدم و سریع خودمان را عقب کشیدیم تا کسی ما را نبیند. خود ذکریا سفارش کرده بود که کسی متوجه نشود. بعد از آن چند باری با همان خانم هم صحبت شدم همیشه می‌گفت نمی‌دونم اونی که چند تا کارتن خوردنی آورد دم در خونه ما کی بود؟ ولی من همیشه براش دعا می‌کنم. 📚منبع: کتاب کاش برگردی (شهید مدافع حرم ذکریا شیری به روایت مادر شهید) 👆👆👆👆👆 از شهدا درس بیاموزیم مثل شهدا باشیم خوشبحال شهدا وای به حال منو و تو ☫ ✍مکتب حاج قاسم 👇 ✿@fadaierahba_r✿.