#قسمت_بیست_و_هفتم°°°
#امیر
امروز با سجاد رفتم پارک محله ی ماهان که همیشه با دوستاش جمع می شد. انگار نه انگار که دوستای ماهان بودن! حس میکردم باهاشون صمیمی تر از ماهانم. بعد از معرفی سجاد و احوال پرسی های معمول ، دور هم روی چمن نشستیم.
پیمان:(( قابل توجه سجاد و امیر عزیز! از هفته ی بعد شماها کله سحر میرین مدرسه، اما من می خوابم! گفتن این جمله برام ارزو شده بود!))
سجاد:(( داغ دلمو تازه کردی!))
مسعود:(( انلاینه دادا ! لای پتو درس میخونی دیگه داغ دلمو تازه کردی چیه؟!))
_:(( سختی خودشو داره. نت قطع میشه، سخت یاد میگیری ، چشمامون چپ میشه انقدر که تو گوشی نگاه می کنیم و هزار داستان دیگه!))
پیمان:(( اره خب اینام هست. ولی عوضش تو هوایی که سگ از خونش بیرون نمیاد مجبور نیستی سر صف وایسی و ورزش کنی!))
ماهان:(( وقتی همه زندگیت بشه دفتر و کتاب ، 12 سال عمرتو بزاری پاش! من دلم پر میکشه فقط یه بار دیگه وایسم سر صف و بگم از جلو نظام!))
مسعود:(( جوانی کجایی؟! دقیقا کجایی؟!))
_:(( داداش میلاد حسابی رفته تو فاز غم. کم حرف شده اینقدر که ناراحته!))
مسعود:(( این داداش مون تو فکره. از وقتی ماموریت سوم رو دیده انگار رفته تو کما دور از جونش!))
سجاد:(( خدایی وقتی گفتن ماموریت سوم حس کردم خیلی چیز شاخ و گنده ایه. اما فقط پیاده روی و دراز نشست و شنا بود! چرا واقعا؟!))
پیمان:(( اینو فکر کنم سفارشی برای میلاد ترتیب دادن که با شکمش خداحافظی کنه! ظاهرا میلاد خیلی بهش وابسته شده! اینجا دیگه اخر خطه. بازی دیگه تموم شده!))
میلاد اه کشید:(( پیاده روی بهتره. شنا که ولش، دراز و نشست هم که اصلا نمی تونم!))
مسعود:(( حالا از این فاز بیا بیرون! خودمون هستیم هر جا که نخواستی ادامه بدی هل میدیمت!))
میلاد:(( اقا ! من زورم از مجموع زور همه تون بیشتره! حالا ببینم چجوری میخوای هل بدی!؟))
ماهان:(( اصلا چرا همه با هم ورزش نکنیم!؟ اقا سجاد شما هم اگه بخوای می تونی با ما همراه بشی.))
پیمان:(( برنامت چیه براش؟!
ماهان:(( از هفته ی دیگه مدرسه باز میشه. ما هر روز ساعت 4 تا 5 بعد از ظهر میایم همینجا و درازنشست و شنا میریم. اونایی هم که میخوان راه برن هم دور تا دور پارک یا از خونه شون تا اینجا ، راه میرن و ما تشویق شون می کنیم.))
مسعود:(( حالا همه باید با هم باشیم؟!))
_:(( کار گروهی باعث میشه انگیزه و انرژی مون بیشتر بشه و یه موقع جا نزنیم. رفاقت مون هم بیشتر میشه و صمیمی تر میشیم. هم تفریح و بگو بخنده ، هم ورزش و سلامتی. تازه مگه نمیگیم که دست خدا با جماعته ؟! خب چرا کار جمعی نکنیم تا خدا هم کمک مون کنه؟!))
میلاد:(( ایوالله. به افتخارش بزن دست قشنگه رو!))
مسعود:(( الان واقعا خوشت اومد؟! میای یعنی؟!))
میلاد:(( اره! شما ها نباشین که من افسرده میشم تو خونه! این ماموریت رویداد هم میره رو هوا!))
ماهان:(( خب پس همگی بزنین قدش!))
#رمان_نسل_نو 🇮🇷
#قرن_نو_نسل_نو
بزرگترین رویداد رهبران اجتماعی نوجوان
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan