. ✨اون روز پسرش رو آورده بود محل كار از صبح كه اومد خودش رفت جلسه و محمدمهدى رو گذاشت پيش ما، جلسه كه تموم شد؛ مقـدارى موزاضافه اومد، يكى رودادم به محمد مهدى نمی دونم حاج‌احمد برای چه كارى من رواحضار كرد، محمدمهدى هم پشت سرم وارداتاق شد. حاجى تا پسرش روديد؛ برآشفته شد.طورى كه تاحالا اونقدرعصبانى نديده بودمش باصداى بلند گفت:كى به شما گفته به پسر من موز بدين؟ گفتم حاجی اين بچه از صبح تا حالا هيچى نخورده؛ يه موز از سهم خودم بهش دادم، نذاشت حرفم تموم بشه، پولى از جيبش درآورد؛ دادبه من و گفت:همين الان ميرى يه كيلو موز مى خرى؛ ميذارى جاى يه دونه موزى كه پسرم خورده،.، | 🌱قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده - [ https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh]