.
تو سبزی فروشی کار می کرد. بعد از یه مدت کارشو رها کرد و گفت: دیگه نمیرم
گفتم: چرا؟
گفت: به سبزیا آب میزنه و اونا سنگین میشن، این پول و درآمد شبهه ناکه.
رفت تو مغازه لبنیاتی، بازم کارشو رها کرد
گفتم: چرا؟
گفت: داخل شیرها آب می ریزه، درآمدش حرومه، من باید نون حلال بیارم سر سفره م، نه اینجور نونای شبهه ناک رو...
و بنایی رو انتخاب کرد.
"شهید عبدالحسین برونسی"🌷
🌱قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده
- [
https://eitaa.com/gharargah_shmokhtarzadeh ]