هدایت شده از ریحانه
🖥من تو را «بصیر» صدا می‌زنم! ❤️روایت‌های زنانه از غزه 📝آقای جوان فلسطینی؛ من نام تو را نمی‌دانم، اما تو از امروز قهرمان منی. من تو را لابه‌لای هزاران ویدئویی که از هشت اکتبر به بعد دست‌به‌دست می‌شود یافتم و میخ کلماتت شدم. تو شبیه ستونی محکم که از بلا ترک بر نداشته، ایستاده‌ای وسط بیمارستانی که این روزها از تن‌های خون‌بسته‌ی هم‌وطنانت پر می‌شود و خالی نه، بعد شروع می‌کنی به دعا خواندن، چشم‌ تنت باز نیست که ببینی کسی دور و برت جمع شده یا نه. اما دست بلند می‌کنی، با آن نوای دلنشین، رسا، واضح، یک‌نفس، چهار دقیقه پشت سر هم دعا می‌‌خوانی… انگار کاری که همه‌ی این سال‌ها تمرینش کرده‌ای. توکل. آقای مؤمن مجسم؛ امثال من، توی دنیایی که کسی شبیه تو در آن نفس می‌کشد، ته صف عبادالرحمان هم جا نمی‌شویم. مایی که چهارستون تنمان سالم است اما تا خار به پایمان می‌رود، شکوه و شکایت است که مسلسلی روانه‌ی خدا و پیغمبر می‌کنیم، مایی که تا دنیا کمی بهمان سخت می‌گیرد دیگر خدا را بنده نیستیم. حالا تو بیناتر از همه‌ی ما ایستاده‌ای وسط مهلکه‌ی خون و آتش، انگار که بند‌بازی ماهر، دعا‌دعا قدم می‌زنی طناب نازک مرگ و زندگی را، و برای ما کر و کورها می‌خوانی که «حسبنا‌الله و نعم الوکیل»… که خدا برایت کافی است، که ایمان داری خوب وکیلی است و دادت را از ظالم خواهد گرفت. راستش را بخواهی من به مادرت فکر می‌کنم، به زنی که وقتی چشم در چشم تو باز کرده، درگوشی از خدا برایت طول عمر خواسته، آرزوی محال آن سرزمین را، و نمی‌دانم چه کرده که تو اینقدر استوار و مؤمن بار آمده‌ای… آهای مرد جوان نابینا! من نام تو را نمی‌دانم، اما تو را بصیر صدا می‌زنم. بینای بینای بینا. آقای بصیر! تو قهرمان منی. تو که یک تنه ایمان لنگ و لوک ما پا‌پس‌کشیده‌ها را ضربه‌ فنی کردی. تو که در اوج غم و اندوه مؤمن‌تری به خدا. با وجود تو قیامت ما سخت‌تر خواهد شد و حجت بر ما تمام، دیگر نمی‌شود گفت نشد، نمی‌دانستیم، نتوانستیم… 📝 فریناز ربیعی؛ رسانه «ریحانه»؛ 💬مجموعه روایت «می‌نویسم تا صدای غزه باشم» 🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس رسانه «ریحانه» را دنبال کنید 🖥 @khamenei_reyhaneh