.
🔻
جواد موگویی مستندساز و پژوهشگر تاریخ انقلاب از مشاهدات عینی خود در کف خیابان گفته است.👇
.
پرواز ۱۰۷۱ تهران- زاهدان: ۱۴۰۱/۸/۷
تقریبا هیچکس مشورت شفافی برای تردیدم در رفتن به زاهدان نداد!
انقلت همه، دستگیری در همان چند ساعته اول و دیپورت به تهران بود!
سعید (پرستار زاهدانی) گفت «اینجا اردبیل نیست که با چند ساعت بازداشت رهایت کنند، ولو تو رو مستندساز حکومتی بنامند! اینجا تهران نیست که بسیجیها با چکولگد ولت کنند! سالهاست همه وجوه این استان امنیتی است! اینجا خبری از گلوله پلاستیکی نیست! همه جنگیست!»
دل زدم به دریا! به مدد استخاره اما.
اولینبار اربعین۹۸ برای نوشتن سفرنامه اربعین به زاهدان آمدم. برای روایت سفر ۱۱۰هزار شیعه پاکستانی که از مرز میرجاوه وارد زاهدان شدند. موکبها بهپا بود برای پذیرایی از زائران شیعهحسینی.
اولین چیزی که یاد گرفتم اینکه «سیستان و بلوچستان» را جدا از هم تلفظ نکنم!
سفر بعدیام به دعوت سعید برای دیدن جشن هفتهوحدت در شهرهای سیستانوبلوچستان بود.
قصد سفر سوم، کمک به سیلزدگان بود.
و حال سفر چهارم برای روایت جمعه خونین زاهدان.
چه سفرهای متنوعی!
هر بار غمانگیزتر و خطرناکتر از قبلی. تقریبا یک دور استان را چرخیدهام و شهر به شهر را ظاهری میشناسم.
با امروز شد ۴۰ روز که یادداشتهای روزانه منتشر میکنم. به خانمجان قول دادم برگردم دیگر بچسبم به کار و زندگی!
پرواز طولانیست و گران! ۲ساعت و یکملییون و ۳۰۰هزار!
در تحقیقات تلفنی دریافتم، ماجرای جمعه خونین زاهدان بسیار پیچیدهاست. نقل یک خودکشی و چند اعتراض خیابانی نیست. همهچیز از قتل یک زن در یک خانه شروع شده و دو سه ماه بعد کشیده به جمعهخونین.
ماجرا مثل سایر شهرها تک ضلعی و بر مبنای حادثه مهسا امینی نیست! اینجا چند ضلعی است؛ قومی، مذهبی و خارجی. و با سبقه چند دهه.
اخبار و روایتها اصلا قابل اعتماد نیست. گزارشات رسمی از همه غیرقابل اعتمادتر! توقع اظهارنظر سریع نداشته باشید.
من نه خبرگزاری هستم و نه ۲۰:۳۰! که با یک گزارش چند دقیقهای و پخش یک اعتراف! جهاد تبیین کنم! بیبیسی هم نیستم با یک فیلم چندثانیهای حکم کلی بدهم!
جزییات بسیار مهم است. نمیتوان حکم کلی داد. کوشیدم به مثابه خبرگزاری عمل نکنم، آهسته و با سرعت مطمئن برانم تا کمتر اشتباه کنم. گرچه حتما اشتباهاتی هم خواهم داشت.
.
زاهدان: ۱۴۰۱/۸/۸
.اینجا همه میتوانند مسلح باشند مگر خلافش ثابت شود! حرف امروز و دیروز هم نیست. همیشه در مراسمات مذهبی و سیاسی جلوی مساجد چند مسلح حاضرند! از ترس انتحاری!
اولین ندای خودمختاری سیستانوبلوچستان را مولوی عبدالعزیز در تیر۱۳۵۸ رسما سر داد. گرچه انقلاب نوپا اجازه نداد اینجا به سرنوشت کردستان دهه۶۰ ختم شود و خیلی زود صدای خودمختاری را کدخدامنشانه خفه کرد.
اما اشرار مسلح و قاچاقچیان موادمخدر در دهه ۷۰ اینجا حاکمیت مطلق داشتند. درست بعد از جنگ تحمیلی. همین، جمشید هاشمپور را ستاره سینمای بعد از جنگ کرد! از «عقرب» و «چشم عقاب» گرفته تا «گروگان» و «نیش»، همه نشان از اوضاع اینجا داشت.
سپاه بلافاصله قرارگاه قدس را در جنوب شرق کشور فعالتر کرد. فرماندهاش حاج قاسم.
به ۱۳۷۵ که رسید، امنیت نسبی برقرار شد. گاه به زور اسلحه، گاه با عفو و اماننامه. سعید میگوید «خیلی از افراد شرور و مسلح در مرز بین سیستانوبلوچستان و کرمان با اماننامه حاجی آمدند و سلاح زمین گذاشتند.»
اما کمکم سروکله پدیده تکفیری و نزاع مذهبی پیدا شد. لکن پدیده عبدالمالک ریگی در دهه هشتاد خونبارترین بوده.
۴سال اینجا را به خاک وخون کشید؛ از واقعه تاسوکی و انفجار اتوبوس سپاه گرفته تا انفجار مساجد شیعیان. ۲۲عملیات موفق با ۴۷۱ کشته و مجروح! مردم و بسیجی و نظامی باهم.
سعید میگوید «ریگی خیلی متهور و شجاع بود. در آن سالها، سر ظهر خیابانهای زاهدان خلوت میشد و بازار غروب نشده از وحشت ریگی کرکره پایین میکشیدند.»
حاکمیت، زمانی از ریگی بهستوه آمد که جانشین نیروی زمینی کل سپاه را زد؛ بزرگترین عملیات کیفی ریگی.
اینجا بود که ریگی را از هوا به زمین نشاندند!
معادلات این استان انتظامی نیست! امنیتی است. تهران و شیراز و اردبیل نیست! گلولهپلاستیکی و گاز اشکآور ندارد! هر دوطرف گلنگدن سلاح جنگی را تا ته کشیدند! اینجا زاهدان است!
ادامه در پستهای بعدی
💢
@h11_t11
.