زبان عربی با هاتف🇵🇸
عندما كانت بيروت تحترق .. وكان رجال الإطفاء يرشون ثوبها الأحمر بالماء ويحاولون إنقاذ العصافير المحبوسة .. في قرميد بيوتها الورديه .. كنت أركض في الشوارع حافياً على الجمر المشتعل ، والأعمدة المتساقطة ونثارات الزجاج المكسور باحثاً عن وجهك المحاصر كحمامة .. بين ألسنة اللهيب .. كنت أريد أن أنقذ بأي ثمن بيروت الثانيه .. بيروت التي تخصك .. وتخصني .. بيروت التي حبلت بنا في وقت واحد .. وأرضعتنا من ثدي واحد .. وأرسلتنا إلى مدرسة البحر .. حيث تعلمنا من الأسماك الصغيره أول دروس السفر .. وأول دروس الحب .. بيروت .. التي كنا نحملها معنا في حقائبنا المدرسيه ونضعها في أرغفة الخبز .. وحلاوة السمسم .. وأكواز الذرة .. والتي منا نسميها .. في ساعات عشقنا الكبير .. ( بيروتك ) .. و ( بيروتي ) .. ----------------------- هنگامی که بیروت می‌سوخت و آتشنشان‌ها لباس سرخ بیروت را می‌شستند و تلاش می‌کردند تا گنجشککان روی گل‌های گچبری را آزاد کنند. من پابرهنه در خیابان‌ها بر آتش‌های سوزان و ستون‌های سرنگون و تکه‌های شیشه‌های شکسته می‌دویدم در حالی که چهره‌ی تو را که بود چون کبوتری محصور جستجو می‌کردم در میان زبانه‌های شعله‌ور می‌خواستم به هر قیمتی بیروت دیگرم را نجات دهم همان بیروتی که تنها… مال تو… و مال من بود همان بیروتی که ما دو را در یک زمان آبستن شد و از یک پستان شیر داد و ما را به مدرسه‌ی دریا فرستاد آن جا که از ماهی‌های کوچک اولین درس‌های سفر را و اولین درس‌های عشق را یاد گرفتیم همان بیروتی که آن را در کیف‌های مدرسه‌مان با خود می‌بردیم و آن را در میان قرص‌های نان و شیرینی کُنجد و در شیشه‌های ذرت می‌گذاشتیم و همانی که آن را در ساعات عشق بازی بزرگمان بیروت تو و بیروت من می‌نامیدیم.. ✳️نزار قبانی @Thirdintifada