داستان "پسر و درخت" به لهجه عراقی: یک روز پسری به نام "سامی" بود که دوست داشت بره و زیر درخت بزرگی در حیاط خانه‌شان بشینه. این درخت خیلی خاص بود چون بزرگ بود و سایه‌ی زیادی داشت. هر وقت که سامی نیاز به فکر کردن یا استراحت داشت، می‌رفت و اونجا می‌نشست. یک روز که سامی با دوستانش تصمیم گرفت برای بازی فوتبال به پارک بره، قبل از اینکه بره، تصمیم گرفت کمی زیر درخت بشینه. کتابی با خودش آورد و شروع به خواندن کرد، اما ناگهان حس کرد چیزی عجیب شده. برگرداند و یه درخت کوچیک رو دید. سامی گفت: "این درخت کوچیکه، ولی حتماً بزرگ میشه و مثل اون درخت بزرگ میشه." درخت کوچیک که انگار حرف‌های سامی رو شنید، جواب داد و گفت: "آره سامی، من هم بزرگ میشم اگه مراقبم باشی و از من مراقبت کنی." سامی تعجب کرد و گفت: "تو چطور حرف می‌زنی؟" درخت گفت: "بله، ولی باید از من مراقبت کنی و منو آب بدی، همونطور که درخت بزرگ به تو کمک کرده." سامی کمی فکر کرد و گفت: "ان‌شاءالله همیشه میام و ازت مراقبت می‌کنم." از اون روز به بعد سامی هر روز میومد و به درخت کوچیک رسیدگی می‌کرد. و هر روز که می‌گذشت، درخت بزرگتر و قوی‌تر می‌شد. وقتی که سامی بزرگ شد و به جوانی تبدیل شد، دوباره زیر سایه درخت بزرگ می‌نشست، همون جایی که وقتی کوچیک بود، اونجا می‌نشست.