🏴چگونگی شهادت حضرت محسن علیه السلام : ابو جعفر طبری‌ امامی‌ در دلائل الامامة از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است: حضرت فاطمه عليها السّلام روز سه شنبه،سوم ماه جمادی‌ الثانی‌ سال يازدهم هجری‌ از دنيا رحلت نمود.علّت وفات آن حضرت همان ضربه‌ای‌ بود كه قنفذ غلام عمر به امر او وارد كرده بود. حضرت زهرا به علت آن ضربه محسن را سقط‍‌ نمود و بدين جهت به شدّت بيمار شد و اجازه نداد احدی‌ از آن افرادی‌ كه وی‌ را اذيت كرده بودند نزد او وارد شوند. آن دو نفر كه از اصحاب پيامبر خدا بودند(ابو بكر و عمر)از حضرت علی‌ عليه السّلام تقاضا نمودند نزد فاطمه برای‌ ايشان شفاعت نمايد. حضرت امير برای‌ آنان اجازه گرفت و به حضور آن حضرت رفتند و گفتند:ای‌ دختر پيغمبر!حال شما چطور است‌؟ فرمود:خدای‌ را شكر،خوبم.آنگاه به ايشان فرمود:آيا نشنيديد كه پيامبر خدا می‌‌فرمود:فاطمه پاره‌ای‌ از تن من است،كسی‌ كه او را اذيت كند مرا اذيت كرده و كسی‌ كه مرا اذيت كند خداوند را اذيت كرده‌؟گفتند:شنيده‌ايم. فرمود:به خداوند سوگند كه شما مرا اذيت كرده‌ايد.آنان از نزد فاطمه خارج شدند در حالی‌ كه آن بانو همچنان بر آنان خشمناك بود. محمّد بن همام می‌‌گويد:روايت شده:حضرت فاطمه در روز بيستم ماه جمادی‌ الآخر از دنيا رحلت نمود.عمر مباركش هجده سال و هشتاد و پنج روز بود.حضرت علی‌ عليه السّلام آن بانو را غسل داد.به هنگام غسل دادن وی‌ غير از حضرت علی‌ عليه السّلام،حسنين عليهما السّلام،زينب، امّ‌ كلثوم،فضۀ خادمه و اسماء بنت عميس كسی‌ ديگر حضور نداشت.آنگاه جنازۀ آن بانو را شبانه با حضور حسنين عليهما السّلام به جانب بقيع حمل نمودند و نماز بر بدن مبارك خواندند،كسی‌ از فوت ايشان مطّلع نشد،احدی‌ از مردم بر بدن آن بانو نماز نخواند مگر آن افرادی‌ كه گفته شد.علی‌ عليه السّلام بدن مباركش را در روضۀ مقدسه دفن و موضع قبرش را پنهان كرد.صبح آن شبی‌ كه فاطمه عليها السّلام را دفن نمودند اثر چهل قبر جديد در قبرستان بقيع مشاهده می‌‌شد. هنگامی‌ كه مسلمانان از رحلت حضرت فاطمه آگاه و متوجه بقيع شدند با چهل قبر جديد مواجه گرديدند،نتوانستند قبر حضرت زهرا را از ميان آن چهل قبر تشخيص دهند.عموم مردم از اين مصيبت ضجّه كردند و يك ديگر را ملامت نمودند و گفتند:پيغمبر شما بيش از يك دختر يادگاری‌ ننهاد،فاطمه رحلت كرد و دفن شد و شما به هنگام مردنش حاضر نشديد،نماز بر جنازه‌اش نگذاشتيد و محل قبر او را هم نمی‌‌دانيد! زعمای‌ قوم گفتند:گروهی‌ از زنان مسلمان را احضار كنيد كه اين قبرها را بشكافند تا جنازۀ فاطمه را به دست بياوريم و بر بدن او نماز بخوانيم و قبرش را زيارت كنيم. هنگامی‌ كه خبر اين توطئه به گوش حضرت علی‌ بن ابی‌ طالب عليه السّلام رسيد،در حالی‌ آمد كه خشمناك،چشمان مباركش سرخ،رگهای‌ گردنش بيرون زده،قبای‌ زرد رنگی‌ پوشيده بود كه آن را به هنگام غضب و ناراحتی‌ می‌‌پوشيد و دست بر ذو الفقار گرفته بود،آمد تا وارد بقيع شد.شخصی‌ به ميان مردم رفت و گفت:اين علی‌ بن ابی‌ طالب است كه با اين حالت آمده و سوگند می‌‌خورد كه اگر يك سنگ از اين قبور جابجا شود شمشير را در ميان همۀ شما بگذارد و تا آخرين نفر شما را نابود نمايد. عمر در حالی‌ كه با يارانش بود،با حضرت امير عليه السّلام ملاقات كرد و گفت: ای‌ ابو الحسن!چه منظور داری‌‌؟به خداوند سوگند ما قبر فاطمه را می‌‌شكافيم و بر جنازه‌اش نماز می‌‌گزاريم. حضرت امير لباسهای‌ وی‌ را گرفت و او را از جای‌ بر كند و بر زمين زد و فرمود: ای‌ ابو السوداء!من حقّ‌(يعنی‌ مقام خلافت)خود را بدين جهت از دست دادم كه مبادا مردم از دين خويش برگردند. اما در بارۀ قبر فاطمه:به حقّ‌ آن خدايی‌ كه جان علی‌ در دست قدرت اوست اگر تو و يارانت راجع به اين قبرها عملی‌ انجام دهيد زمين را از خون شما سيراب خواهم كرد.عمر! از اين خيال در گذر! پس از عمر ابو بكر با حضرت امير ملاقات نمود و گفت: ای‌ ابو الحسن!تو را به حقّ‌ پيغمبر اسلام و آن كسی‌ كه بالای‌ عرش است سوگند می‌‌دهم كه از عمر دست برداری‌،زيرا ما از انجام دادن عملی‌ كه تو نمی‌‌پسندی‌ خودداری‌ می‌‌كنيم. راوی‌ می‌‌گويد:علی‌ عليه السّلام عمر را رها كرد و مردم پراكنده شدند و به دنبال مقصود خود بازنگشتند. منبع : کتاب شریف بحار الانوار جلد ۴۳ ص ۱۷۰ ✅حرز شیخ محمد https://eitaa.com/herz_Sheikhmohammad