#وقت_یاری
#عشق_برادر
🖍پارت سوم
شمر آمد، یعنی میخواهد چه کند،آیا مهلت میدهد حسینم از روی زمین بلند شود او میداند اگر برادرم بلند شود به او امان نمیدهد
زینب دائم با خود و خدای خود حرف میزد آرام و قرار نداشت
شمر انگار این حرف زینب را شنیده بود که اگر حسین بلند شود به او امان نمیدهد پس وقت را تلف نکرد
به سرعت به سراغ او رفت
از قبل فکر کرده بود که چگونه حسین را بکشد و زینب را قد خمیده تر کند
بر سینه حسین نشست و خواهر دیگر تاب نیاورد و نتوانست محکم بایستد
با دو پای خود به زمین خورد اما نگاه از برادر و دشمن او برنداشت
شمر دست خود را با آن خنجر در دست در زیر گلوی حسین به حرکت درآورد نه یکبار نه دوبار بلکه چندبار تکرار کرد
او کار خود را تکرار میکرد و زینب نام برادر را
میخواست بلند شود و خود به یاری حسین برود اما شمر از او جلوتر رفته بود برای یاری سپاهش
حسین درون قتلگاه بود و خواهرش را در بالای گودال میدید در دل دعا میکرد که زینب این صحنه را نبیند
شمر خواسته او را برآورده کرد و طوری نشست که بتواند کارش را راحت تر انجام دهد و مانع دید زینب شد.
حسین خیالش راحت شد اما نمیدانست که در دل زینب چه میگذرد او میخواست تا لحظه آخر چشمان برادر خود را ببیند
ادامه دارد...
🏴
#قرارگاه_مردمی_اربعین | عضوشوید
@hikarbala_i