💥 💥 1️⃣ 🔻🔻🔻🔻 سلام آبان ۱۳۸٩ بود شب خواستگاری همسرم گفت که هیچ پس اندازی نداره و فقط با 20 هزار تومنی که تو جیبش هست اومده خواستگاری😅 ولی گفت اعتبار داره و میتونه خرج ازدواج شو جور کنه ما ساکن یکی از روستاهای شمال کشور بودیم و همسرم پسر همسایه مون بود و چند سالی بود که برای کار به قزوین رفته بود و در کنارش در دانشگاه ادامه تحصیل میداد، و با مخارج تحصیل و کرایه خونه و کمکی که به پدر و مادر پیر و بیمارش می‌کرد دیگه چیزی از حقوق اش برای پس انداز نمی موند. و اینطوری بود که با دست خالی اومد خواستگاری و قرار بود همه ی هزینه‌های ازدواج رو هم خودش پرداخت کنه. از اینور منم هميشه از خداوند میخواستم تا زندگی ساده اما معنوی روزی ام کنه و داشتن همسری مومن، مهمترین معیار برام بود. خانواده ام دوست داشتن که این ازدواج سر بگیره چون میگفتند: جوان سالم و خوبی هست و شناخت کامل نسبت به خانواده‌اش داریم و با این پسر خوشبخت میشم ان‌شاءالله از شب خواستگاری تا عقد یک هفته فاصله بود که اسم آقام معجزه وار تو صندوق قرض الحسنه ای که عضو بود در اومد و با 500 تومنی که تو این فاصله یک هفته ای به دستش رسید یه حلقه برام خرید 250 تومن و یه چادر سفید و یه لباس... و خودم نخواستم تا آینه و شمعدان و خیلی خریدهای مرسوم انجام بشه. خلاصه با یه عقد محضری و ساده ازدواج کردیم و تابستان سال 90 که دوست داشتم به جای عروسی به سفر کربلا بریم اما همسرم گفت که هزینه شو نداره و از طرفی پدرم میگفت باید جشن عروسی گرفته بشه وگرنه مردم حرف در میارن که از نداری عروسی نگرفته 😔 همسرم 1 میلیون و 500 از پسرخاله اش قرض کرد و یه جشن بعد از ظهر ی گرفتیم و شب هم به 200 نفر از فامیلها شام دادیم و با 3 میلیون کادوی عروسی پول قرضی و پس دادیم و با توکل بر خدا رفتیم کرج برای زندگی. چون درس آقام تموم شده بود و شرکت اش هم سر دادن حقوق اذیت می کرد. و دوماه دنبال کار گشت تا جایی مشغول شد با همون حقوقی که از کار قبلی می‌گرفت، با این تفاوت که حقوق ها به موقع پرداخت میشد. یک سال اول توان خرید گوشت و مرغ نداشتیم و ماه رمضان اون سال فقط با گوجه و سیب زمینی و تخم مرغ وغذاهای ساده سر کردیم. اما صاحب خونه مون خیلی انسان های مومن و خوبی بودند و با اینکه سطح زندگی اونها هم متوسط بود اما گاه گاهی مرغ و گوشت به ما می داد. ما ساکن زیر زمین خونه شون بودیم ولی لوله‌های فاضلاب مشکل داشت و مجبور شدیم بعد از 1سال و نیم بلند بشیم. باز معجزه وار یکی از فامیل های دوستم که توی کلاس قرآن باهاش آشنا شده بودم دنبال مستاجر بود و با معرفی دوستم رفتیم ساکن خونه ی جدید شدیم که خیلی بهتر از خونه ی قبلی بود ولی ودیعه اش 4 میلیون بیشتر بود که صندوق قرعه‌کشی خونگی اسم ما در اومد و تونستیم 7 میلیون جور کنیم و بدیم به صاحب خونه ی جدید بخاطر شرایط سخت مالی یک سالی بارداری رو به تعویق انداختیم اما شرایط تغییری نکرد و همسرم نتونست کار بهتری پیدا کنه با توکل به خدا برای فرزندآوری اقدام کردیم و درست بعد از بارداری باز معجزه وار همسرم استخدام همون شرکت دولتی شد که حدود 1 سال به صورت پیمان کاری مشغول بود. متاسفانه بچه ی اول، هفته ی 11 سقط شد ویکسال طول کشید تا دوباره باردار بشم. پاییز 93 دختر اولم به دنیا اومد و بعدش کار همسرم بهتر از قبل شد و تونستیم یه تیکه زمین بخریم 20 میلیون تومان که الان حداقل 1 میلیارد تومن ارزش داره. سال 96 دختر دوم ما به دنیا اومد و اون سال یه پراید مدل 88 و دو تیکه زمین کشاورزی خریدیم که الان حداقل 200 میلیون ارزش داره البته یکیش با تغییر کاربری ارزش میلیاردی داره از برکت بچه ی سوم هم یه خونه ی کوچولو خریدیم و خلاصه از برکت وجود هر 3 تا دخترام و بعد از اومدن هر کدوم شون، پدرشون ارتقای شغلی هم پیدا کرد و الحمدالله الان در اداره شون موقعیت خوبی دارند. راستش به نیت شادی دل امام زمانمون از خدا خواستم تا به ما فرزندانی سالم و صالح عنایت کنه تا ان‌شاءالله سرباز و خدمتگزار آقا باشند . تجربه ی این 11 سال زندگی مشترک من اینه که اگر با توکل بر خدا تلاش کنیم، خدا هم به زندگی برکت میده. برکات مادی و معنوی. ما همیشه زندگی ساده ای داشتیم و نخواستیم با تجملات و خرید لباسها و وسایل خونه ی شیک و آنچنانی، دل های کسانی رو که ندارند غصه دار کنیم. خدا رو شکر می کنم که همیشه کمک مون می کنه و زندگی ساده اما معنوی روزی ما کرده الحمدالله... 🔺🔺🔺🔺 منتظر خاطرات شما در قالب 📝 متن ،🎙صوت و 🎞 فیلم هستیم. ⏳عجله کنید، فقط تا 15 فروردین1401 مهلت دارید. 😊 با ما باشید🔻🔻🔻 https://eitaa.com/joinchat/632029338Cb8a48cecf1