🔰تا صداى شليك آمد سرم را بلند كردم، ديدم كه «شهيد شاهينى» داخل سنگر دويد. با خودم گفتم: «خب! به خير گذشت». 🔰چند ثانيه ‏اى گذشت. شنيدم كسى فرياد مى ‏زد: «امدادگر! امدادگر!»، به داخل سنگر رفتم. ديدم تركش به گيجگاه شهيد شاهينى خورده است. سرش را در ميان دستانم بالا آوردم. چهره ‏اش متبسم و نورانى شده بود. 🔰مدت ها كه گذشت پدر شهيد از من سؤال كرد: «محمد قبل از شهادت، آقا امام زمان عليه ‏السلام را ديد يا نه؟» جواب دادم، فقط آن قدر مى ‏دانم كه هنگام شهادت، چهار زانو رو به قبله دراز كشيد و با نگاهى حيرت ‏آميز به شهادت رسيد. 💠💠💠 ✅ به بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/690159634C1fb3904e6e