زندگی به سبک شهید چمران....🍃 روزی که مصطفی به خاستگاری من آمد، مادرم به او گفت: این دختر صبح‌ها که از خواب پا می‌شود، در فاصله‌ای که دستش را شسته و مسواک می‌زند، یک‌ نفر تختش را مرتب کرده است و لیوان شیر را جلوی در اتاقش آورده‌اند و قهوه را آماده کرده‌اند ؛ شما می‌توانید با این دختر ازدواج کنید؟ مصطفی که خیلی آرام گوش می‌کرد گفت: من نمی‌توانم برایش مستخدم بگیرم ولی قول می‌دهم تا زنده‌ام وقتی بیدار شد تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم روی تخت. تا وقتی شهید شد این کار را می‌کرد خودش قهوه نمی‌خورد اما چون می‌دانست ما لبنانی ها عادت داریم درست می‌کرد و وقتی منعش می‌کردم میگفت: من به مادرتان قول داده‌ام تا زنده‌ام این کار را برای شما بکنم. ╔═══🚥═══╗ @jahad_tabein_ir1 🇮🇷 جهاد تبیین ╚═══🚥═══╝