با بغضی بیصدا دارم ، میون حجره میبارم نمونده طاقتی دیگه واسه تنِ تب دارم لبریز آه و دردم شده کارم گریه و زاری انگاری داره با من زمونه سر ناسازگاری خستم دیگه از شهر و از این همه دل بیقراری شب غم نداره سحری ، منم و این خون جگری امون از غصه و دردام که نداره کسی خبری ... امون ای دل ، امون ای دل ... شکسته کاسۀ صبرم ، به لب رسیده این جونم خمیده قامت سروم ، زهر جفا برده امونم اشک غم زده حلقه توی چشمام این روزا کابوسم شده هر شب کوچه و یک زن تنها که افتاده رو خاکا خدایا مادرم زهرا حال و روزم پریشونه ، شده قلبم عزا خونه میخونم روضه ی مادر کنج حجره غریبونه ... امون ای دل ، امون ای دل ... 🆔 @javadieh 🌐 www.javadieh.blog.ir