کنج زندان بلا به غم اسیری زیر لب دعا میکردی که بمیری دست و پای تو بسته به زنجیره مادرت روضه برا تو میگیره زخمی شده چرا آقا بال و پرت بی تاب تو شده معصومه دخترت ... روحی لک الفداء ، روحی لک الفداء ... بسته دستای تو رو دشمن کافر تن پاک تو شده نحیف و لاغر نَه توون داری ، بی کس و بی یاری تو قفس ذکر خدا به لب داری بارون میباره از گوشه ی چشم ترت بی تاب تو شده معصومه دخترت ... روحی لک الفداء ، روحی لک الفداء ... بده در راه خدا باب الحوائج یه سفر کرب و بلا باب الحوائج توی صحن تو دل پُره فریاده دل من تنگ پنجره فولاده شوق زیارتی دارم توی سرم میشه کاظمین بیام آقا با مادرم ... روحی لک الفداء ، روحی لک الفداء ... 🆔 @javadieh 🌐 www.javadieh.blog.ir