رسیده بود به بن بست بی حسین کارم
کساد بود و سکون شرح حال بازارم
غریب شهر خودم بودم و ملال انگیز
کسی نبود در این دور و بر خریدارم
به هر کسی که محبت نمودم آخرِ کار
مرا گذاشت به شخص خودم گرفتارم
به درد مِحنت سختی دچار بودم و عشق
به یُمن چشمِ سیاهِ تو شد پرستارم
کسی که از رگ گردن بود به من نزدیک
رسید و کرد از این خواب تلخ بیدارم
من از تمام مردم دنیا بُریدم و ارباب
گرفت و داد به دستان زینب افسارم
هزار طعنه اگر بشنوم از این مردم
من از جنون غمت دست برنمیدارم
شاعر : مرحوم حسین حکیمی
#امام_حسین
#شعرخوانی
🆔
@javadieh
🌐
Javadieh.blog.ir