مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۱۱
رسما جنگ خیابانیست!
باران سنگ، آتش و گلوله پلاستیکی!
تهران: ۱۴۰۱/۷/۱۶
از ۱۰ تا ۱۲صبح، انقلاب تا آزادی را رفتم. هیچ خبری نیست. رفتم املتی آذربایجان: ۴۰تومن با پیاز.
رفتم حوزه هنری؛ جلسه هماندیشی مستندسازان برای بررسی رسانهای حوادث.
یکی گفت گشت ارشاد رو بردارید، یکی گفت نه!
یکی رفت به مشروطه! اینکه ما در جنگ مدرنیته با سنتیم! یحتمل فارغالتحصیل امامصادق است! زیر لب غر زدم! کمی هم فحش!
وحید به گریه افتاد:
«باید وقتی سپیده رشنو رو آوردید جلوی تلویزیون فکر اینروز رو میکردید؟ تجمع امت رسوللله، شبکه پویا هم گوشه کارتون نشاندادنش، تصویر زنده از تجمع میرفت! گاها هم تصویر چادر از سر برداشتن از خانم را نشان میداد! پسرم میگه چرا ایران اینطوره؟
لامصبا! چرا بچه من رو درگیر این دوقطبی میکنید! بچه من با پرچم ایران حال میکنه...»
نوبت به من رسید:
«ما هیچ اختیاری نداریم! رسانه دست کسانیست که کشور رو با نفرتافکنی به اینجا کشاندند! رسانه و دستگاه امنیتی یکدست شدند برای نفرتافکنی! هرکسی خودش مستقل روایت کند؛ لکن واقعیت»
.
با وحید آمدیم خیابان فلسطین؛ با موتور.
رسما جنگ خیابانیست!
چندنفر به نوبت، گونیهای ضایعات پارچه را وسط خیابان میآورند و آتش میزنند! یحتمل از کارگاههای همانجا.
پرشیایی پارک است. داد زدم این ماله کیه؟ الان آتش میگیرد!
معترض بیتوجه گونیها را آتش میزند!
باران سنگ است؛ از ساختمانها پرتاب میکنند. بیتوجه به چند پیکموتوری عبوری! ناجا هم با پینتبال به پنجره ساختمانها میزند.
پسری ۲۵ساله، از جلویم رد شد؛ نیمچهقمهای زیر آستینش!
رسیدیم سر فلسطین-لبافی.
حفاری فاضلاب است؛ آجر و سنگفرش! همهچیز مهیاست! دپویی از آجر کنار دیوار. پسری داد میزند «بیاید اینجا پره...»
وحید گفت «شاید مال مردم باشد»
پسر گفت «نهبابا! مال شهرداریه، پولش رو خودمون دادیم!»
قانع شدم! پشت سرهم پرت کرد.خدا کند به ماشینهای پارک شده نخورد.
امروز، نسبت دختر به پسر ۱ به ۱۰است.
همه ۱۶تا ۲۵سال! یاد اعتراضات عراق در التحریر افتادم! آنجا هم همین سن بودند؛ متحور و هیجانی!
دستههای موتوری ناجا اول گازاشکآور میزند و بعد حمله. دو تا خورد زیر پایم. چشمانم نمیدید. فقط گاز میدادم. وحید خیس اشک بود. زدم بغل. میانسالی سیگار دود کرد در صورتمان.
بسیجیها ریختند. رفتیم داخل پوشاکی.منطقه پراست از مغازه و ساختمانهای کارگاهی؛ همه درباز برای پناه دادن. بدون کمک آنها کمیت معترضین لنگ است.
موتوری جلویم ترمز زد: «شما همونی هستی که در قدس کتک خوردی؟!»
وحید دستپاچه گفت نه! نه!
-جواد! با این موهای بلندت تابلویی! نریزن سرت؟!
ادامه در یادداشت بعد
#جواد_موگویی
@javadmogoei