روزهای جنگی-۵
بوی باروت، بوی شاورما!
۱۴مهرماه:
باید به کمپهای آوارهها سرکشی کرد. مهدی دو تا موتور خرید: ۱۰۰۰دلار. گفت آخر سفر میفروشیم به خود طرف.
سال۹۸ که بیروت بودم، فقط ۵میلیون (دلار۱۰هزار تومانی) کرایه تاکسی دادم.
اینجا تا دوربین را روشن کنی، میریزن سرت! نه مجوز داریم، نه کارت خبرنگاری. تهران یک کارت درست کردیم! پرچم ایران دارد و لوگوی PERES با مشخصاتم به لاتین و امضای خودم!
از هیچی بهتر است! حداقل عابران پیاده گیر نمیدهند!
علیاصغر (پسرم) زنگ زد گفت پرسپولیس برده. رفتیم صدر جدول.
صدای ویز ویزی مدام در شهر میپیچد!
سیدمجید: «صدای پهباد است. ۲۴ساعت بالای سر شهر میچرخد. پهباد بیصدا هم دارند اما از عمد باصدا میفرستند تا با روان مردم بازی کنند.»
مهدی گفت دنبال مناند!
صدای دیوانهکنندهای دارد. حس فرود بمب بر سرت، از خودش وحشتناکتر است. اسراییل همین را میخواهد.
اما زندگی در بیروت کاملا در جریان است. در ظاهر شهر انگار اصلا جنگی نیست! کل لبنان اندازه قم است. حال یک بخشی از شهر بوی باروت میدهد، بخش دیگر بوی شاورما!
جنگ برایشان یک زیست است. از پیدایش اسراییل(۱۹۴۸) تا امروز. ۲۲سال که جنوب لبنان کاملا اشغال بود. و بعد جنگ ۳۳روزه و حالا بازهم جنگ.
شهر روشن، کافهها برپا، قلیانها چاق و خیابانها ترافیک.
مسیحی، شیعه و سنی و دروزی، همه به زندگی مشغولند. گویی اتفاقی نیافتاده!
اما این یک طرف شهر است.
طرف جنگ، در ضاحیه است. رفتنش مجوز میخواهد.
#جواد_موگویی
@javadmogoei