مشاهدات عینی‌ام از اعتراضات خیابانی-۱۹ وزارتی نیستند! قطعا اطلاعات سپاه هستند! اردبیل: ۱۴۰۱/۷/۲۵ دو نفر جلوی در منتظر ایستادند. تیپ وزارت اطلاعات نیستند! چون کت‌وشلوار ندارند! پیراهن روی شلوار و شیش‌جیب پوشند! قطعا اطلاعات سپاه هستند! دست‌بند زدند و چشم‌بند. سوار پاترول شدم! کمی با ناملایمت! دیگر مطمئن شدم وزارتی نیستند! تا نشستم گفت: -یک دقیقه فرصت داری رابطت در اردبیل رو بگی؟ -رابط چیه؟! تنهام. -چقدر گرفتی؟ -من تهران آمدم که... -میدونم! کارت تهران تمام شده اومدی اینجا رو بهم بریزی؟ اینترت چجوری داری؟ -دخترخاله دادمان... -بسه حرف نزن، وگرنه دندونات رو خرد می‌کنم! رسیدیم به گیت. صدایش را شنیدم. ترمز و دوباره حرکت. پیاده شدیم. یحتمل وارد شهرکی شدیم، چون جلوی همسایه‌ها با چشم‌بند از ماشین پیاده نمی‌کنند. دست به دیوار گرفتم. خانه آجرنما، حیا‌ط‌دار و دو طبقه‌. دست در دست شیش‌جیب‌پوش پله‌ها رو رفتیم بالا. روی صندلی در اتاقی نشستم. نفری با ماسک، چشمان و دستبند را باز کرد. گفت بنشین روی صندلی. جلویم آینه‌ای بزرگ روی یک میز بود که دورتادورش تا سقف پرده بود. آنها مرا می‌دیدند ولی من از زیر میز پاهایشان را می‌‌بینم. بازجویی آمد بدون جوراب. گفت رابط‌ت رو بگو. داشتم اما نگفتم! از ترس دستگیری‌اش. گفتم «من مستندساز و نویسنده‌ام. برید سرچ کنید کلی اطلاعات از من پیدا می‌کنید!» آب دادند. خوردم. رفت بیرون، دوباره آمد. حرف نمی‌زند. معلوم است دارد با گوشی سرچ می‌کند. گفت «پس همه‌جا خودت رو مستندساز بیت‌رهبری معرفی کردی؟!» گفتم «نه آقا! این را اینترنشنال اضافه کرده.» تف به قبر پدرومادر کسی که اینترنشنال را راه‌انداخت! قشنگ معلوم است اصلا اهل مجازی نیستند. مشکل فیلترشکن هم دارند! مگر می‌شود مامور امنیتی مجاز باز نباشد! یک ساعتی است که هر دو سکوت کردیم. منتظر کسی هستند. یک‌نفر آمد. صدایش پخته‌تر است‌، شلوار مشکی و محترم. گفت «پست‌هایت را خواندم! چرا انقدر علیه بسیج نوشتی؟ پدرت هم که جانباز است!» گفتم «علیه‌اش ننوشتم، راستش را نوشتم. تازه برادرم هم بسیجی‌، آن یکی هم آخوند است!» گفت «دیگه بدتر! چرا علیه نظام می‌نویسی؟» بحثمان فایده ندارد. شیش‌جیب‌پوش آمد. راحت حرف می‌زند. عکس تو ماشین که تهدید به خرد کردن دهانم کرده بود‌! شگرد اطلاعات سپاه است. اول تهدید به‌هدف باختن روحیه می‌کند‌، اگر خودت را نبازی می‌توانی غالب بشوی‌. گفت «افغانستان چه کار می‌کردی؟» یاخدا! حالا چطور توضیح بدهم! نشستیم صحبت من‌باب تحولات منطقه! کم‌کم شب شده. حرف‌هایمان سروته ندارد... پی‌نوشت: برای شناخت دخترخاله دادمان بنگرید به یادداشت شماره ۳ @javadmogoei